ذهن


امروز میخوام از یک حکایت شروع کنم:
مردی روستایی زیاد به مسافرت می‌رفت و بیشتر مسافرت‌های خودش رو با قطار انجام می‌داد. در کوپه‌ی خود٬ برای اینکه بار قطار سنگین نشه٬ چمدانش رو روی سرش میگذاشت. و می‌گفت: «من فقط برای خودم بلیط تهیه کردم٬ برای بارم که پولی نپرداختم!» بنابراین٬ چمدانش رو روی سرش میگذاشت! قطار٬ او و چمدانش رو با هم حمل می‌کرد. چه چمدان را روی سر می‌گذاشت و چه بر روی زمین برای قطار که در حال رفتن بود فرقی نمی‌کرد. 

ذهن همان به سر گرفتن غیر ضروری چمدان است. برای هستی فرقی نمی‌کنه که ما بار ذهن رو زمین بگذاریم٬‌ یا با خود حمل کنیم. همه‌ی هستی٬ بی حضور این ذهن و بی‌اتکا به آن٬ هست. 

اگر بتوانیم فقط برای چند دقیقه٬ حتی چند لحظه اون رو زمین بگذاریم همه‌ی وجود پدیدار میشه. وارد قلمروی دیگه خواهیم شد؛ قلمرو بی‌وزنی. بی‌وزنی٬ شاخ و برگ‌هایش رو در هوا گسترش می‌ده و ریشه‌هایش رو در زمین محکم می‌کنه. زمین و آسمان٬ دو صورت از ظهور و تجلی یک حیقیقت‌اند. حقیقتی که یگانه و بسیطه و همه چیز و همه کس رو در بر میگیره.
این خود ما هستیم که باید ریشه‌ها و بالها را بخواهیم.

مراقب خودتون باشین

نظرات 14 + ارسال نظر
hajieh یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:49 ق.ظ http://www.hajieh.blogsky.com

salam
omidvaram hamisheh movafag bashid

ایزدی یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:09 ق.ظ http://izadi.blogfa.com

سلام خیلی پر مفحوم بود

zohreh یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:13 ق.ظ http://www.zohrehn.blogsky.com

salam
vebloge zibaee dari vali rasteshoo bekhay man khili motavajehe manzoret nashodam.....

شباهنگ* یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:58 ق.ظ http://hamnafas.blogsky.com

سلام خاتون مهر!
مثل هميشه باز از اين مکتب درس وجود گرفتم. مطلبتون فوق العاده بود. اگه همه ما در کل زندگی حداقل يه لحظه اين بار رو به زمين بذاريم و کمی به حقيقت وجود و حيات بيانديشيم و اتصال آنبه منبع لايزال ؛ خيلی چيزا عوض ميشه.

پاينده باشيد و در پناه حضرت دوست.

نازنين یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:21 ب.ظ http://sokotvaeshgh.blogsky.com

قصه از غمِ جدایی
سلام ماهم
لطفت بازم شامل حالم شد خوشحالم



برای حاجت نذر و نیازم برای قبله ی رو به نمازم

کمک کن کعبه عشقو بسازم بتونم عاشقانه دل ببازم

کمک کن تا دخیلِ زندگیمو به آویزِ نگاهِ تو ببندم

بتونم بِشکوفم در بغضِ گریه به دنیا ی بدونِ عشق بخندم

به دیروزی که عمرش سر رسیده به فردایی که هرگز نرسیده

خدای عشق تورو با قلبِ عاشق برای بودنِ من آفریده

به حقِ اون خداوندی که یکدم وجودش باعثِ گرمیِ دلهاست

دلم در عاشقی به قدِ دریاست ولیکن مثلِ دریا تک و تنهاست

به دلی که آسایش نداره بجز با تو با کسی سازش نداره

تا وقتی دل نبینه با تو هستم نگاهم رنگِ آرامش نداره

بیا از جاده های مهربونی بگیر از این منِ تنها نشونی

که غیر از عشقِ تو عشقی ندارم در این بیگانه عالم سایبونی





مسیح یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:07 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام ای عزیز

بازم یه متن بسیار جالب و تامل برانگیز دیگه

تبریک می گم

چنین متنی تنها می تونه مخلوق یه « ذهن » ورزیده و خلاق باشه که صاحبش اونو تو فضای بی نهایتِ هستی مثل یه بادکنک سبکبال به پرواز درآورده

و دیگه نه لازم بوده که روی سرش بگیرتش یا روی دوش ؛

و یا اینکه روی زمین رهاش کنه

...

سربلند بمونی و ایرونی دوست من

نازنين یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:17 ب.ظ http://sokotvaeshgh.blogsky.com

گلم به حضورت نياز دارم
چطور باهات در تماس باشم آيدی منو اد کن

بی آشیانه دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 07:08 ق.ظ http://eshghyahavas.blogsky.com

بسیار آموزنده٬ مثل همیشه...
به خاطر تاخیرم منو ببخش دوست عزیزم٬ برای کامنت های زیبات هم یه دنیا ممنون...

~ اگه قرار تبادل لینک داشتیم ولی لینکت توی وبلاگم نیست برای آی دی EshghYaHavas آف بذار...

بی آشیانه
http://eshghyahavas.blogsky.com
eshghyahavas@yahoo.com

خدائی سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:19 ق.ظ http://khodaei.blogsky.com

سلام دوست عزیز و قدیمی و یکم کوچولو بی معرقت
چرا دیگه بهم سر نمی زنی
خسته شدی
راستی قالبت مبارک
زیباست
موفق باشی

گمشده آشنا سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 07:53 ق.ظ http://meandyou.weblogs.us

و به این میگن ازاد شدن از تمام قید و بندها
به این میگن اسوده خاطر بودن
سبک حرکت کردن
با ارامش جرکت کردن
اصلا به نظر من سعادت میتونه یه ارامش بزرگتر باشه
و خیلی چیزها از جمله یاد خدا برای ارامش پیدا کردنه
پس این کوله بار رو بنداز زمین با روحت حرکت کن

همیشه بهم نظر میدی
فکر کنم این دفعه هم با نظر قشنگت بهم نیرو میدی
پس منتظرت هستما

نازنين سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:57 ب.ظ http://sokotvaeshgh.blogsky.com

برای عشق ورزيدن بتو ستاره ای خواهم دزديد و آن را به تو هديه خواهم داد

برای عشق ورزيدن بتو و فقط برای در آغوش گرفتن تو درياها را پشت سر خواهم گذاشت

برای عشق ورزيدن بتو همراه با آتش به باران خواهم پيوست

برای عشق ورزيدن بتو برای بوسيدن تو تمام زندگيم را خواهم داد

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:12 ق.ظ http://nancy.parsiblog.com

اقا اپ دیت ..ریخته بهم ..گریههههههههههه...نتونستم خوب بخونمش ........اپ دیتم .....سربزن .....

صهبا شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:12 ب.ظ http://vasvase.persianblog.com

پر کن پیاله را!...کاین آب آتشین ، دیریست ره به حال خرابم نمی برد!...این جام ها که در پی هم میشود تهی ...دریای آتش است می ریزم به کام خویش ، گرداب می رباید و آبم نمی برد!...

مهدی یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 07:20 ب.ظ http://www.ganj-e-sokhan.blogsky.com

سلام
مطلب زيباتونو خوندم
جسارت نباشه
اما بعضی آدما مثال اون حماری هستن که .....
اين هم ميتونه در مورد نوشته هات مصداق داشته باشه.
موفق باشی
ضمنن منو فراموش نکن
يا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد