با سپاس از تمامی دوستان خوبم خصوصا شباهنگ عزیزم که همنفس همیشگیم بودن و هستن و انتقال وبلاگ نیوشای سخن توسط این عزیز مهربانم توی شرایطی که امکان حضور در بین عزیزانم رو از دست داده بودم صورت گرفت
مسیح گرامی و شباهنگ عزیز و امیرهادی مهربان از ابراز همدردیتون سپاسگزارم. برادر خوبم امیرهادی با حضور پر مهرشون٬ مسیح گرامی با پیام پر عمقشون و شباهنگ عزیز با تماسهاشون و سایر دوستان عزیز با محبتهای غیر قابل وصفشون باعث شدند که آرامشی زیبا در درونم احساس کنم.
بال گشودن در آسمان حقیقت قانونی است غیر قابل تغییر و در عین حال زیبا. تنها ما انسانها بخاطر نگرش زمینیمون و حس مالکیت برای داشتن تمامی اون چیزهایی که دوست داریم٬ باعث میشه که وقتی عزیزی از پیش ما سفر میکنند٬ احساس حرمان و دلتنگی داشته باشیم
و اما یکی از نوشتههای حضرت ملاصدرا رو میخوندم که خوبه یک مروری روی اون داشته باشیم
سفر پنج است :
به پا
به دل
به همت
به دیدار
در فنای نفس
ما چگونه سفر میکنیم؟ با پا٬ با دل٬ با همت٬ به دیدار٬ و یا در فنای نفس ؟
تا بحال شده که با دل به دیاری دور دست سفر داشته باشیم؟ چقدر در حرکتمون همت داریم؟ سفر به درون داشتیم؟ مستغرق در عشق شدیم ؟ و سفر با جسم چطور؟
خوشحال میشم نظرات عزیزانم رو بدونم و در پست بعدی نظر خودم رو اعلام کنم
همیشه دوستتون دارم
در پناه معبد عشق
و آنگونه بود که عشق شکل گرفت و ما آدمها دست و پا بسته اسیرش شدیم ...سلام به خواهر خوبم خوش اومدی آبجی (چشمک)
سلام
چه خبر از دوست عزیزمون؟؟؟
شرمنده که خیلی کم میام پیشت !!!
نمیدونم چرا تو این دوره زمونه وقت هم مثل وفا کیمیا شده !!!
هرچقدر که سنمون میره بالا گرفتاریامون هم سیر صعودی به خودش می گیره !!!
به هر حال با این فرصت کمی که برام پیش اومد سعی کردم تا جایی که می تونم از مطالب وبلاگت نهایت استفاده رو ببرم.
امیدوارم که تو راهی که در پیش رو داری پیروز و پایدار باشی.
منو هم فراموش نکن ...
به امید دیداری نو ...
سلام
چه خبر از دوست عزیزمون؟؟؟
شرمنده که خیلی کم میام پیشت !!!
نمیدونم چرا تو این دوره زمونه وقت هم مثل وفا کیمیا شده !!!
هرچقدر که سنمون میره بالا گرفتاریامون هم سیر صعودی به خودش می گیره !!!
به هر حال با این فرصت کمی که برام پیش اومد سعی کردم تا جایی که می تونم از مطالب وبلاگت نهایت استفاده رو ببرم.
امیدوارم که تو راهی که در پیش رو داری پیروز و پایدار باشی.
منو هم فراموش نکن ...
به امید دیداری نو ...
سلام همنفسم
درود بر آموزگار مکتب عشق
قبل از اول: ممنو ن و سپاسگزارم از نظر لطفی که به من دارید.
خوشحالم که دوباره با حضور مجددت٬ این دفتر به فصلی تازه از مکتب عشق رسید. واما:
فکر میکنم هر انسان به نوعی باید هر پنج قسم این اسفار رو تجربه کنه چون در این صورته که میتونه راه رسیدن به کمال رو تشخیص بده و از بقیه راههای که تجربه کرده تمیز بده. و د ر٫این بی مناسبت نیست اگه نظری به این ابیات دلنشین داشته باشید :
همه شب کار من این بود که در خلوت دل سفری داشته باشم به جهانهای دگرآن جهانی که سراسر نور است
آن جهانی که سراسر رنگ است ٬خالی از دغدغه هاخالی از رنگ و ریا پاک تر از پاکی ٬صاف تر از صافی
هاتفی گفت که امشب سفری خواهی کردبه جهانهای دگر
چون شنیدم پیغام /از درون دل خویش /باورم شد به یقین /که چنین خواهد شد
* * *
بر من عاشق دیدار خدا /لحظه ها کند شدند /روز طولانی شد
هی به دل می گفتم : که چرا شب نرسید!؟
وعده من به شب است
سفری خواهم کرد /به جهان های دگر/نکند شب نرسد/روز باقی ماند
همچو روز محشر/که هزاران سال است،
و نبینم شب را؟
وای بر این دل من/ای بر این دل من
* * * *
سینه را چاک کنم /خانه را پاک کنم /توشه بر می دارم
که سفر خواهم کرد/به جهان های دگر
آن جهانی که سراسر نور است ،
آن جهانی که سراسر رنگ است
* * * * *
شب موعود رسید
جان به لب کرد مرا
تا سیاهی پوشاند همه جا را در خود/چشمها خسته شدند
دستها بسته شدند /پایها رسته شدند /از تمام حرکات
جسدم را دیدم /آرمیده است در بستر خواب/او منم یا که من او
من او هر دویکی /پس چرا او آنجا/و من اینجا هستم !
* * * * * *
چونکه نزدیک شدم
رنگ در چهره نداشت /گنگ و مبهوت شدم /مرده ای بود که در بستر خواب
سالها خوابیده
ترس برداشت مرا/نکند مرده منم
یا که من مرده ی او /نکند دیگر بار /نتوانم برگشت !
حب مال دنیا
زن و فرزند عزیز/ملک و دارایی ها
عشق و آن شهوت ها /همگی ، کوه شدند
راه را بر من بستند
* * * * * * *
مانده بودم مبهوت /بروم یا نروم /بگذرم از همه چیز
یا که برگشت کنم ؟آن ندا گفت به من
سفرت را تو برو /باز کن زنجیر اسارت از پا
بگذر از مال و منال /عشق ها رنگینند
نقش در زنجیرند/سفرت را تو برو
بهترین ها آنجاست /آن جهانی که سراسر نور است/آن جهانی که سراسر رنگ است.
* * * * * * * *
دور گشتم از خود /از خود و خود بینی
لحظه آرام گرفت /سبکی بال گرفت
اوج را اوج گرفت /دیده را موج گرفت /من رسیدم آنجا
آسمان را دیدم
هفت کرسی فلک را دیدم
نور را من دیدم
رنگ را من دیدم
* * * * * * * * *
شعر: از جواد سرابی
ببخشید از اینکه طولانی شد
سلام
خوبی؟
خیلی وقته اینجا نیومده بودم
ببخشید.
امیدوارم همیشه شاد و سربلند باشی
خدا این شباهنگ و حفظ کنه واقعآ لقبی که بهش دادم برازندشه(بانوی بلاگ اسکای)
در کل نیوشای سخن سلامت باد
ایمان
بای
پشت هر پنجره شاخه گلی بگزاریم.اسمان را که ابی نیست ابی بنویسیم.عشق و دلدادگی و خوبی را همه باور کنیم. همه عاشق باشیم...
یادش بخیر. منم بردید به دوران کودکی...
سلام وب قشنگی داری
به نم هم سر بزن
من آپم