نیایش حقیقی چیست؟


آنچه را که شنیده‌ای؛‌ خواه عقاید قدیمی و منسوخ گذشته
که سینه به سینه و نسل به نسل؛ به تو رسیده،
و یا چیزهایی که بارها از آن سخن به میان آمده؛
و یا سخنان مکتوب حکیمان و فرزانگان گذشته؛‌
 یا حدس و گمان؛
و یا سخن بزرگترها و استادان؛

تنها زمانی باور کن و بپذیر که پس از مشاهده و موشکافی، از انطباق آن با عقل و استدلال یقین حاصل کنی و بدانی که به سود منفعت همگان تمام خواهد بود. 


(بودا)

درود میفرستم خدمت همه‌ی عزیزان متاسفانه به علت فیلتر شدن سایت بلاگ اسکای امکان حضور و به روز کردن وبلاگ رو نداشتم از اینکه توی این مدت نتونستم خدمت عزیزانی که همیشه جایگاه ویژه‌ای در قلبم دارند٬ باشم٬ پوزش میخوام. امشب هم به لطف یکی از دوستان و همراهان بسیار عزیز برادر مهربان و بزرگوارم فرامرز و با اکانتی که ایشون در اختیارم قرار دادن از دام فیلتر بلاگ اسکای گذشتم و تونستم بیام اینجا فرامرز جان سپاس که با همت شما یکبار دیگه این سعادت رو داشتم که در کنار دوستان خوب باشم
سخن با گفته‌ی بودا آغاز شد و حال بهتره که یک رابطه بین ایمان و باور و نیایش با استدلال و درک پیدا کنیم. عشق تنها نیایش حقیقیست. نیایش، به هیچ‌وجه رسمی نیست و نمیتونه باشه؛ اگه رسیمت پیدا کنه، دیگه نیایش نیست. نیاش رو نمیشه به کسی یاد داد. اگه این طور بشه، لطف نیایش به کل از دست میره. دینداری چیزی نیست که در کتاب و دفتر بشه اون را فراگرفت. باید به یک باور و به یک احساس به نام دین مبتلا شد. باید اون رو تنفس کرد. هیچکس نمیتونه او رو به انسان بیاموزه، اما خود انسان می‌تونه اون رو فرابگیره؛ لطف اون در تجربه‌ی شخصی و اصالت و حقیقت اون، اینگونه پدیدار میشه.

نیایش رسمی در آیین‌های موجود، از روح نیایش دور افتاده و شرطی شده. کودکان تحت اجبار والدین و ترس از اونها این مفاهیم و فرا می‌گیرن و با ذهنیت محدود در این زمینه بارمیآن. اونها مجبورن که اون چیزی رو فرابگیرن که طوطی‌وار براشون تکرار شده. اما دلشون بر درستی کارشون گواهی نمیده. نیایش اگه از دل باشه و از روی ایمان و باور هویت راستین پیدا میکنه و بین انسان و کل هستی پل می‌زنه. پس میشه گفت: نیاش رابطه‌ی جزء است با کل، رابطه‌ی موج است با دریا. اما این رابطه‌،‌ یک رابطه‌ی قلبیست نه یک رابطه‌ی ذهنی. اما هر اون چیزی که هست دلیلی در خود نهفته داره و این درست برمی‌گرده به استدلال و منطق. پس در حقیقت نیایش یک رابطه‌ی قلبی به همراه باوری عمیقه.

سکوت را بیاموز

بگذار، ذهن آرام تو

گوش کند و بیاموزد.

                                                                                                      (فیثاغورث)

همیشه دوستتون دارم
در پناه معبد عشق

نغمه‌ی زندگی


اول از هر کلام درود می‌فرستم به تمام عزیزانی که همراه بوده و هستن و سپاس‌گوی همه‌ی نازنینانی هستم که با انتقادات ارزنده و بجاشون و همچینین با مهر و عطوفتشون دل‌گرمی حضور در همسایگی بهترین خوبان رو به من هدیه کردند.

اینبار صحبت از تشبیه انسان به اون‌چیزیه که در حقیقت زندگی موج میزنه.

انسان همانند آلات موسیقی‌ست. اگه ندونیم چگونه این ساز یا ساز‌ها را بنوازیم،‌ زندگی شبیه به داستانی میشه که دیوانه‌ای اون رو نوشته باشه، پر سر و صدا و سرشار از مهملات. آشوبی میشه بی‌معنا و انباشته از پرت و پلا. اما اگه بدونیم چگونه این سازها رو بنوازیم، اونوقت سرمستی و جذبه‌ای عظیم پدید میاد. اگه کسی بدونه چگونه این سازها رو در هم آهنگی کامل بنوازه،‌ارکستری به وجود میاد، از خویشتن خویش که دارای بهترین هارمونیه. فقط این هارمونی شایستگی پیشکش‌ شدن به محضر خداوند رو داره. این کار، سهل و آسونه زیرا حقیقت وجود ماست.

انسان اومده تا نغمه‌ساز باشه، تا نغمه‌ی دل انگیز پراکنده کنه. فراموش نکنیم که تولد زندگی نیست. تولد فقط به ما این امکان رو میده که زنده باشیم یا زنده نباشیم. اگه از این امکان به خوبی استفاده کنیم، میتونیم به زندگی برسیم. در غیر اینصورت فقط در ملالت خواهیم بود و رقصی در پاها نخواهیم داشت و نغمه‌ای دلانگیز در دل نخواهیم ساخت.

درختان می‌تونن گل‌ها و رایحه‌ی خود رو تقدیم کنن، پرندگان می‌تونن آواز خوش خود رو تقدیم کنن، طاووس نیز رقص خود رو پیشکش میکنه لیکن انسان ارزشی در اختیار داره که موجودات دیگه فاقد اون هستن و اون نغمه‌ی آگاهی‌ست.

به امید عاشقانه زیستن و به زیبای نواختن نغمه‌ی دلانگیز زندگی

 

در پناه معبد عشق

 

ضیافت زندگی


زندگی ضیافت با شکوهی‌ست و اگه کسی آن رو ضیافت ندونه خدا رو از دست میده. برای پل زدن روی هستی و رسیدن به ایزد٬ باید از پل ضیافت عبور کرد. فقط لحظاتی که مست باده‌ی الهی هستیم به او نزدیکیم. در لحظات سرور و ضیافت٬ زندگی باری به نظر نمی‌رسه که مجبور باشیم آن رو به دوش بکشیم بلکه ترانه‌ای بر لب میشه که باید اونو زمزمه کنیم. در چنین لحظاتی با هستی هم نواییم و خدا رو مانند هوا به ریه‌های جان می‌فرستیم و تنفس می‌کنیم.

هر روز که در ضیافت زندگی شرکت می‌کنیم٬ روز تعطیل ماست. زندگی پدیده‌ای یکسر مادی‌ نیست. زندگی چراغیه که با خدا روشنه . در این زندگی روشن از خدا درخت‌ها هم زنده و هوشیارند سنگ‌ها هم به عنایت او در حال زندگی هستند و همه چیز شفاف و بی‌زنگاره و شکوه او روجلوه‌گر می‌سازه.

دین در طول تاریخ به انحراف کشانده شده و حقیقت اون که به بهره‌مندی از ضیافت یزدان دعوت میکنه تحریف شده و به ترک دنیا و مافیها و انزوا و نداشتن شادی بدل گشته.

خنده هیچگاه لغو نبوده و نیست در واقع فقط در خنده ما به وحدت و یکپارچگی می رسیم. تن و جان و اندیشه‌ یکی میشن. در خنده ناگهان به ماورای ذهن و اندیشه جهش میکنیم. خنده ژرفترین نوع نیایشه و ما رو به خدا و بهره‌ندی از مهمانی او دعوت میکنه.

 

در پناه معبد عشق