تقدیم به بانوی آسمونی به شباهنگ عزیزم
روز میلادت مبارک نازنینم پنجم شهریور همیشه به خاطرم خواهد ماند
من به آرامش گفتار تو مغرورم و خوش،
من به یک قاعده ی پرمعنا،
در به هنجاری گلبرگ و درخت،
در به رهپارگی قوس و قزح،
در به انجامش آلایشها،
در سرانجامش فرسایشها،
از سخنهای پر از شور نخست،
من ترا مینگرم در پس یک شعر بلند.
اندر آنسوی ترازوی وجود.
داخل حس یقین.
من یقین میدانم، پاسخ نغز مرا میدانی،
خندهات پاسخ امروز من است،
خندهام را به تو میآرایم.
با تو میگویم دوست،
ابتدای هنر انگاریها،
انتهای همه ی هستی ما،
تا به انجامش ایجاد وجود،
نکتههایی باید،
که پر از پر هنرآئینی ماست.
لیکن اما در فراز یک گذر،
لیکن اما در نشیب یک امید،
درکی از میلاد نامت دیدنیست.
درکی از احساس زیبا خاطراتت در فراز
درکی از احساس والای امیدت در نشیب
هم نفس در خجند این چنین روزی بزرگ،
خوشترین احوال ما میبایدی
خوشترین ادراک ما از عشق و از شوریدگی،
پر طرب بر قدرت ایمانمان میتابدی.
بار دیگر به تو می دوزم چشم،
بار دیگر به تو میگویم عشق،
ابتدای همهی شادیهاست.
ما کنون صد پایههای اعتماد،
ما کنون ره چارههای اعتقاد،
ما کنون واقف ز اسرار همیم.
و از این حس پدید آمده از باور مهر،
هر طرف فاصلهیی است میان من و تو،
معضل بودن منحوس مکان،
معضل دوری و این دام زمان،
گر به باور برسیم،
همشان میمیرند.
با سخنهای تو خوشبختی را قلب من میشنود ... سر من میفهمد.
زندگی یک فاجعهی پر از شادیست
هشتم شهریور روز میلاد برادر خوبم فرامرز عزیز یادمان تولدت همواره خجسته است
و خداوند انسان را آفرید
تولد یعنی یقین یعنی حضور
میتوان هر لحظه را میلادی دانست
میتوان در این شباب از نو شکفت
میتوان برای یک بودن گرم به باوری سبز رسید
میتوان از حس یقین اوج شدن را ادراک نمود
متولد شدی
ساده تر از نور
روان تر از آب
زلال تر از شبنم
پوینده تر از نسیم
روز میلادت مبارک در پناه معبد عشق
خداوند هیچ زبونی رو به اندازه ی زبان سکوت دوست نداره بنابراین هر چی به زبون بیاریم انگار با زبونی بیگانه با خدا صحبت کردیم. ممکنه که استفاده از کلمه ها ما رو راضی کنه؛ که میکنه. ممکنه که ما رو تسکین بده ؛که میده. ممکنه که الهام بخش باشه؛ که هست. اما حقیقتا چه چیزی رو میشه به خدا گفت که او پیشاپیش از اون بیخبره؟
در پیشگاه ایزد باید سر فرود آورد و شاکرانه و عابدانه سکوت کرد. کلمه ها به نیایش تجسد میبخشن و در حقیقت اون رو محصور میکنن بدون میانجی کلمات در سکوت مطلق نیایش به روحی شبیه میشه که از حصار جسمیت فرا رفته و آسونی به خدا میرسه.
کلمات دارای ثقل اند اونها خیلی بالا نمیرن قدرت پروازشون محدوده. کلمات مدام تحت تاثیر جاذبه زمین به طرف پائین کشیده میشن چرا که زمینی اند. اما سکوت از جنس ماوراست وقتی که ساکتی در حقیقت روی زمین نیستی و در ماورا پروازی دلپذیر داری.
ما انسانها به نوعی به خواب شفاهی دچار شدیم و سکوت رو از دست دادیم به همین خاطر به قول حکایت آدم و حوا از بهشت به زمین تبعید شدیم ... آیا حقیقتا تبعیدی صورت گرفته ؟ مگه میشه خداوند آفریده ای و به جایی تبعید کنه وقتی که همه جا از حضور او سرشاره و همه جا میتونه با حضور او بهشت باشه ؟ معنی بیرون رانده شده در حقیقت همون خوابیست که انسان به اون دچار شده در واقع ما همیشه در خانه هستیم اما این نکته رو خودمون فراموش کردیم ما رابطه با باشنده ها رو از دست دادیم.
نیاز به استغراق در سکوته. این کلید فرصت فراهم اومده است برای وارد شدن به خانه ی سکوت. اگه اشکی روان شد بگذاریم که بشه . اگه خنده ای بر لب نشست باید خندید. اگه رقصی چنین میانه میدانت آرزوست چه باک.
گزیده :
کلمه ها به نیایش تجسد میبخشن و در حقیقت اون رو محصور میکنن بدون میانجی کلمات در سکوت مطلق نیایش به روحی شبیه میشه که از حصار جسمیت فرا رفته و آسونی به خدا میرسه.
همیشه دوستتون دارم
در پناه معبد عشق
Write it
that every day
is the best day
in the year
" در قلبتان به خود بگویید که هر روز بهترین روز سال است. "
( رالف والدو امرسون )
عشق اسطرلاب اسرار الهی است. اگه عشق نبود هیچ سری از اسرار زندگی مشکوف نمیشد. اونوقت زندگی به خور و خواب محدود میشد و خیلی ملال آور بود.
اگه عشق نبود زندگی به هیچی نمی ارزید، نه نوری، نه شوری، نه تب و تابی. اونوقت زندگی به یک صخره شبیه میشد نه به یک گل که روشنی و رنگ و عطر داره. عشق، به زندگی روشنی و رنگ و بو میده.
باعشق، زندگی دیگه سیاه و سفید نیست، جشنواره ی رنگهاست.
با عشقن زندگی اونقدر روشنه که انگار تاریکی و سایه هیچگاه وجود نداشته. تاریکی، همنشین عشق نیست، تاریکی، با نفرت همنشینه. نفرت، ظلمته در حالیکه عشق، روشناییه.
عشق، نگاه رو شاعرانه میکنه و به چشمها حساسیت نگاه یک نقاش و به گوشها گیرندگی گوشهای یک موسیقی دان رو میبخشه. همه ی هنرهای دنیا چیزی نیستن، مگه دستاورد فرعی دلی که میتونه دوست داشته باشه. چرا که فقط دل عشق آگاهه که خلاق میشه. دلی که عاشقه، چاره ای جز خلاقیت نداره. دل عاشق باید رایحه ی خود رو به شیوه های متعدد، در هستی پراکنده کنه. اگه عشق سرزمین دل رو فتح کنه، هاله ای خوش رنگ از وقار و سادگی و ظرافت در پیرامون ما به وجود میآره.
کیش ما، مهر دلدارهاست. این را به یاد داشته باشیم و نه تنها به یاد داشته باشیم بلکه با اون زندگی کنیم.
گزیده:
کیش ما، مهر دلدارهاست. این را به یاد داشته باشیم و نه تنها به یاد داشته باشیم بلکه با آن زندگی کنیم.
در پناه معبد عشق