حکایت مشکلات


درود به عزیزانم

خیلی از زمانها پیش میاد که دلتنگ میشیم و از بار مشکلات پشتمون خم میشه مسائلی که برامون توی زندگی پیش میاد به نظرمون سخت و صعب جلوه میکنن و قدرت کنار اومدن با اونها رو از دست میدیم توی این شرایط چگونه برخورد می کنیم ؟

امروز می خوام یک حکایت براتون بگم که پیام قشنگی برام داشت . این حکایت از اهل تصوف نقل شده که :


مردی از تحمل بار سنگین رنج و مرارت خود سرگردان بود. وی عادت داشت هر روز به درگاه پروردگار دعا کند:‌«چرا من؟ همه شادمان به نظر می‌رسند٬ چرا فقط من در چنین عذاب الیمی هستم؟» یک روز٬ به سب درماندگی بسیار٬  وی به درگاه خداوند دعا کرد: «پرودگارا٬ می‌توانید رنج‌های هر کس دیگری را به من بدهید٬‌من برای پذیرش آماده هستم. اما رنج مرا بردارید٬ بیش از این تاب و تحملش را ندارم.» آن شب وی خواب زیبایی دید- زیبا و افشا کننده.

او در آن شب در خواب دید که پروردگار در آسمان ظاهر شده و به وی و به دیگران فرموده است که :«همگی رنج‌های خود را به معبد بیاورید». همه از رنج خود خسته بودند. در واقع٬ جملگی در یک زمان دعا کرده بودن؛ «من برای پذیرش رنج‌های هر کس دیگری آماده‌ام٬ اما رنج مرا از من دور کنید. رنج من بس سترگ است٬ رنج من غیر قابل تحمل است.» بنابراین هر کسی رنجش را در کیفی جمع کرده و به معبد رفت. تمامی آنان بسیار خوشحال بودند چرا که روزی فرا رسیده بود که دعاهایشان مستجاب می‌گشت و آن مرد نیز رنج‌هایش را برداشت و به سوی معبد شتافت.

آنگاه خداوند فرمود: «کیف‌هایتان را کنار دیوار بگذارید». همه کیف‌هایشان را کنار دیوار گذاشتند٬ و سپس خداوند فرمود: «حال می‌توانید انتخاب کنید. هر کسی می‌تواند هر کیفی که می‌خواهد بردارد. و شگفت‌انگیزترین اتفاق این بود که مردی که همیشه در حال دعا کردن بود٬ با شتاب به سوی کیف خود شتافت و پیش از آنکه هر کس دیگری بتواند آن را برگیزند٬ کیف را برداشت. اما او نیز شگفت زده بود٬ چون دید دیگران نیز به سوی کیف‌های خود شتافتند٬‌ و همگی از انتخاب مجدد رنج خویش شادمان بودند. برای نخستین بار هر کسی بدبختی‌های دیگران٬ رنج‌های آنان را دیده بود. کیف‌های آنها نیز به همان بزرگی یا شاید بزرگتر بودند. هر کسی با رنج‌های خود خو گرفته بود. حال انتخاب رنج‌های دیگری - کسی چه می‌داند چگونه رنجی خواهد بود؟ آنها حداقل از رنج خویش آگاه بودند و در این مدت برایشان قابل تحمل شده بود. چرا ناشناخته را برگزینند؟ 

همگی خوشحال و شادمان به سوی خانه‌های خویش رفتند. هیچ چیز تغییر نکرده بود٬ آنها همان رنج‌ها را با خود داشتند اما جملگی شاد بودند. مرد صبح که از خواب برخاست٬ به درگاه خداوند دعا نمود و گفت: «برای این رویا سپاسگزارم٬ دیگر هیچ درخواستی نخواهم داشت٬ هر آنچه شما به من داده اید برای من بهترین بوده است و خواهد بود .»


در پناه معبد عشق همیشه مانا و پر طرب باشید

همیشه دوستتون دارم