زبان سکوت


خداوند هیچ زبونی رو به اندازه ی زبان سکوت دوست نداره بنابراین هر چی به زبون بیاریم انگار با زبونی بیگانه با خدا صحبت کردیم. ممکنه که استفاده از کلمه ها ما رو راضی کنه‌؛ که میکنه. ممکنه که ما رو تسکین بده ؛که میده. ممکنه که الهام بخش باشه؛ که هست. اما حقیقتا چه چیزی رو میشه به خدا گفت که او پیشاپیش از اون بیخبره؟

در پیشگاه ایزد باید سر فرود آورد و شاکرانه و عابدانه سکوت کرد. کلمه ها به نیایش تجسد میبخشن و در حقیقت اون رو محصور میکنن بدون میانجی کلمات در سکوت مطلق نیایش به روحی شبیه میشه که از حصار جسمیت فرا رفته و آسونی به خدا میرسه.

کلمات دارای ثقل اند اونها خیلی بالا نمیرن قدرت پروازشون محدوده. کلمات مدام تحت تاثیر جاذبه زمین به طرف پائین کشیده میشن چرا که زمینی اند. اما سکوت از جنس ماوراست وقتی که ساکتی در حقیقت روی زمین نیستی و در ماورا پروازی دلپذیر داری.

ما انسانها به نوعی به خواب شفاهی دچار شدیم و سکوت رو از دست دادیم به همین خاطر به قول حکایت آدم و حوا از بهشت به زمین تبعید شدیم ... آیا حقیقتا تبعیدی صورت گرفته ؟ مگه میشه خداوند آفریده ای و به جایی تبعید کنه وقتی که همه جا از حضور او سرشاره  و همه جا میتونه با حضور او بهشت باشه ؟ معنی بیرون رانده شده در حقیقت همون خوابیست که انسان به اون دچار شده در واقع ما همیشه در خانه هستیم اما این نکته رو خودمون فراموش کردیم ما رابطه با باشنده ها رو از دست دادیم.

نیاز به استغراق در سکوته. این کلید فرصت فراهم اومده است برای وارد شدن به خانه ی سکوت. اگه اشکی روان شد بگذاریم که بشه . اگه خنده ای بر لب نشست باید خندید. اگه رقصی چنین میانه میدانت آرزوست چه باک.

 

 

گزیده :

 

کلمه ها به نیایش تجسد میبخشن و در حقیقت اون رو محصور میکنن بدون میانجی کلمات در سکوت مطلق نیایش به روحی شبیه میشه که از حصار جسمیت فرا رفته و آسونی به خدا میرسه.

 

 

همیشه دوستتون دارم

 

در پناه معبد عشق

 

فتح عشق


Write it
on your heart
that every day
is the best day
in the year

 

" در قلبتان به خود بگویید که هر روز بهترین روز سال است. "

 

( رالف والدو امرسون )

 

عشق اسطرلاب اسرار الهی است. اگه عشق نبود هیچ سری از اسرار زندگی مشکوف نمیشد. اونوقت زندگی به خور و خواب محدود میشد و خیلی ملال آور بود.

 

اگه عشق نبود زندگی به هیچی نمی ارزید، نه نوری، نه شوری، نه تب و تابی. اونوقت زندگی به یک صخره شبیه میشد نه به یک گل که روشنی و رنگ و عطر داره. عشق، به زندگی روشنی و رنگ و بو میده.

 

باعشق، زندگی دیگه سیاه و سفید نیست، جشنواره ی رنگهاست.

با عشقن زندگی اونقدر روشنه که انگار تاریکی و سایه هیچگاه وجود نداشته. تاریکی، همنشین عشق نیست، تاریکی، با نفرت همنشینه. نفرت، ظلمته در حالیکه عشق، روشناییه.

 

عشق، نگاه رو شاعرانه میکنه و به چشمها حساسیت نگاه یک نقاش و به گوشها گیرندگی گوشهای یک موسیقی دان رو میبخشه. همه ی هنرهای دنیا چیزی نیستن، مگه دستاورد فرعی دلی که میتونه دوست داشته باشه.  چرا که فقط دل عشق آگاهه که خلاق میشه. دلی که عاشقه، چاره ای جز خلاقیت نداره.  دل عاشق باید رایحه ی خود رو به شیوه های متعدد، در هستی پراکنده کنه. اگه عشق سرزمین دل رو فتح کنه، هاله ای خوش رنگ از وقار و سادگی و ظرافت در پیرامون ما به وجود میآره.

 

کیش ما، مهر دلدارهاست. این را به یاد داشته باشیم و نه تنها به یاد داشته باشیم بلکه با اون زندگی کنیم.

 

 

گزیده:

کیش ما، مهر دلدارهاست. این را به یاد داشته باشیم و نه تنها به یاد داشته باشیم بلکه با آن زندگی کنیم.

 

 

در پناه معبد عشق

 

دو بعد تولد


نیوشای سخن اینبار در شرایطی مینویسه که تمام سعیشو برای نوشتن داره انجام میده اگه نکات مبهم و گنگی توی نوشته هاش بود خوشحال میشه که راهنمائیش کنین

 

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

 

می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان

مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم

 

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک بر آرم

به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم

 

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم

جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم

 

در آرزوی تو  ...

 

زندگی واقعی با تولد دوباره آغاز میشه. تولد نخست، فقط جسم رو تامین میکنه و زندگی جسم رو میسر میسازه. تولد دوباره، تولد معنوی فرده، به اینصورت که فرد به مانند یک روح متولد میشه. و زمانی که این روح با جسم تلاقی میکنه، از تلاقی مبارک این دو، موسیقی کیهان آفریده میشه. همانگونه که از دیدار عاشق و معشوق سرمستی و شور زاده میشه. اما شور و سرمستی دیدار روح و جسم ضریبی چند برابر داره، بی نهایته، بی حصاره .

ما انسانها معمولا طوری زندگی میکنیم که گویی جسم محض هستیم نیازی به زایش روح نداریم. ماشین من، لباس من، خونه ی من، کار من، مقام اجتماعی من و ... من من من اما پرورش روح کجا ؟

مسیح سخن بسیار زیبایی دارن: " به ملکوت پروردگار وارد نخواهید شد، مگر آن که تولدی دوباره یابی." همه ی تلاش ادیان به دنیا آوردن روح انسانه.

پروژه ی دین، تولد دوباره ی روحی آدمی است.

هیچکس هم نمیتونه به انسان این تولد دوباره رو بده مگه خود شخص. فقط این خود ما هستیم که میتونیم خودمون رو حمایت کنیم. زمینه رو میشه دیگران فراهم کنن اما کار اصلی با خود فرده. فقط این خود ما هستیم که تصمیم میگیریم و کاری رو به انجام میرسونیم. به گفته ی سقراط : " من قابله ام اما به دنیا آوردن کار توست "

 

حالا نیوشای سخن تصمیم داره که متولد بشه، فکر میکنین میتونه ؟

 

همیشه دوستتون دارم