حرفی که هیچ وقت کهنه نمیشه ...


« میتوانی امشب عشق را حس کنی ؟ »


آرام تسلیم می شود
به هجوم روز
هنگامی که حرارت این چرخ گردون را
بتوان دور ساخت ؛
لحظه ای سحر آمیز
که به یاریم می شتابد
برای این جنگجوی خستگی ناپذیر کافی است
که با تو باشد

می توانی امشب عشق را احساس کنی ؟
همین جایی که هستیم
برای این آوارۀ متعجب همین کافی است
که تا اینجا رسیده ایم
و می توانی امشب عشق را حس کنی ؟
و اینکه چگونه آرام گرفته ؟
و همین برای همه ، از شاه تا گدا ، کافی است
که به بهترین چیز ها مؤمن شوند

هر کس را زمانی است
تنها اگر فرا بگیرد
که این جهان نمای در چرخش
همه را به نوبت تغییر خواهد داد
نظم و نظامی است
برای این طبیعت وحشی
هنگامی که قلب این مسافر دنیا دیده
همزمان با تو می تپد
و می توانی امشب عشق را حس کنی ؟
همین جایی که هستیم
برای این آوارۀ متعجب همین کافی است
که تا اینجا رسیده ایم
و می توانی امشب عشق را حس کنی ؟
و اینکه چگونه آرام گرفته ؟
و همین برای همه ، از شاه تا گدا ، کافی است
که به بهترین چیز ها مؤمن شوند

و همین برای همه ، از شاه تا گدا ، کافی است
که به بهترین چیز ها مؤمن شوند

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
شیر شاه

Lion King
( والت دیزنی ؛ 1994 )

سراینده : تیم رایس
خواننده و آهنگساز : التون جان

در آن دیار که رنگ واژگان کمرنگتر از هر خاکستری بود٬‌ عشق پیدا شد و درکوبه زنان پیکر سرد نگون سار کهن را کاوید

در پی جوشش یک معجزه‌ی گرم غریب٬ ناگهان آوایش٬ در به هر کوی و گذر لبخند ترنم بارید.

عشق پیدا شد و گفت: خارج از قاعده‌ی پر هنر آیینی او٬‌ من و ما بی معنیست.

 

تفاوت در ۲۹ بهمن ماه و ۱۴ فوریه نیست چرا که هر دو بر این باور صحت می‌گذارند که قدر بدانیم بلندای مرتبه‌ی عشق را

صحبت از مرتبه‌ایست که فرا بر فرهنگ٬ که فرا بر مذهب٬ که فرا بر من و توست. صحبت از مرتبه‌ایست که آفرینش را پایه‌گذاری نمود٬ که خداوند اگر عاشق نبود٬ این چنین هستی را زیبا نمی‌آفرید.

هر زمان که قدردان این همه شکوه باشیم٬ روزیست که میلاد قلب‌ها در معبد عشق شکل می‌گیرد.

 

چنین روزی بر شما همایون

 

در پناه معبد عشق  

 ( با سپاس از سایت پارس پلانت که نمادها از این سایت گرفته شد )‌

عشق؛ مغلوبی فاتح

 

گفته بودی که : چرا محو تماشای منی؟

وانچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی؟
مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود

ناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی

 

 

درود به شما دوستان خوب

چند بار خواستم وبلاگ رو به روز کنم اما هر بار موقع ارسال تمام نوشته ها پاک شد تا امروز.

 

ما انسانها همیشه دوست داریم که در هر کار و هدفی پیروز باشیم و این پیروزی نوعی احساس قدرت و اعتماد به نفس به ما میده اما در مرتبه ی عشق چطور؟

روند عشق بسیار متناقضه با هر حقیقتی تفاوت میکنه. در حقیقت، عشق، متناقض نماست. در میدان عشق اگه بخواین پیروز باشین، باید هرگز برای پیروز شدن به جلو نرید. عشق هرگز جویای غلبه نیست، اما همیشه غالبه. عشق از این رو غالبه که نمیخواد غلبه کنه: عشق یعنی تسلیم بودن. عشق، غلبه ی دیگری رو، غلبه ی معشوق رو طلب میکنه؛ اما مغلوب عشق، در حقیقت یعنی اوج عشق ورزی یعنی عشق حقیقی، یعنی غالب واقعی.

تحمیل غلبه و پیروزی به کسی، خشونته؛ غلبه ای در سطح و حاشیه و دیر یا زود، مغلوب به فکر رهایی از این اسارت بر میاد.

قدرت عشق در سلطه و چیرگی نیست قدرت عشق در اونه که میگذاره به اون چیره بشن. قدرت عشق یک قدرت زنانه است. قهری در بین نداره. به دنبال جنگ و ستیزی نیست. زبان عشق یک زبان لطیفیست که از روحی پاک سرچشمه گرفته. زبان بیات گذشته، زبانی که شکست خورده برای امروز کارآمد نیست زبان گذشته موجب زوال زندگی سالم انسان شد. زبان امروز عشق، ترغیب، اعتماد و تسلیمه. بی تردید قدرتی عظیم در این زبان نهفته است؛ قدرتی واقعی. راهی برای خراب کردن اون نیست، در برابرش نمیشه قیام کرد چرا که عشق سلطان واقعی است.

وقتی پای عشق در میون باشه صحبت شورش و فرار و اسارت نیست. لطافت عشق بدور از درک چنین واژه هاست چنین حسی در پیشگاه عشق ناتوانه.

حتی اگه پرنده ی عاشق بمیره اما خاطره ی پرواز عشق تا ابد باقی می مونه

 

برگزیده :

 "عشق، مغلوبی فاتح است"

 

در پناه معبد عشق