نغمه‌ی زندگی


اول از هر کلام درود می‌فرستم به تمام عزیزانی که همراه بوده و هستن و سپاس‌گوی همه‌ی نازنینانی هستم که با انتقادات ارزنده و بجاشون و همچینین با مهر و عطوفتشون دل‌گرمی حضور در همسایگی بهترین خوبان رو به من هدیه کردند.

اینبار صحبت از تشبیه انسان به اون‌چیزیه که در حقیقت زندگی موج میزنه.

انسان همانند آلات موسیقی‌ست. اگه ندونیم چگونه این ساز یا ساز‌ها را بنوازیم،‌ زندگی شبیه به داستانی میشه که دیوانه‌ای اون رو نوشته باشه، پر سر و صدا و سرشار از مهملات. آشوبی میشه بی‌معنا و انباشته از پرت و پلا. اما اگه بدونیم چگونه این سازها رو بنوازیم، اونوقت سرمستی و جذبه‌ای عظیم پدید میاد. اگه کسی بدونه چگونه این سازها رو در هم آهنگی کامل بنوازه،‌ارکستری به وجود میاد، از خویشتن خویش که دارای بهترین هارمونیه. فقط این هارمونی شایستگی پیشکش‌ شدن به محضر خداوند رو داره. این کار، سهل و آسونه زیرا حقیقت وجود ماست.

انسان اومده تا نغمه‌ساز باشه، تا نغمه‌ی دل انگیز پراکنده کنه. فراموش نکنیم که تولد زندگی نیست. تولد فقط به ما این امکان رو میده که زنده باشیم یا زنده نباشیم. اگه از این امکان به خوبی استفاده کنیم، میتونیم به زندگی برسیم. در غیر اینصورت فقط در ملالت خواهیم بود و رقصی در پاها نخواهیم داشت و نغمه‌ای دلانگیز در دل نخواهیم ساخت.

درختان می‌تونن گل‌ها و رایحه‌ی خود رو تقدیم کنن، پرندگان می‌تونن آواز خوش خود رو تقدیم کنن، طاووس نیز رقص خود رو پیشکش میکنه لیکن انسان ارزشی در اختیار داره که موجودات دیگه فاقد اون هستن و اون نغمه‌ی آگاهی‌ست.

به امید عاشقانه زیستن و به زیبای نواختن نغمه‌ی دلانگیز زندگی

 

در پناه معبد عشق

 

ضیافت زندگی


زندگی ضیافت با شکوهی‌ست و اگه کسی آن رو ضیافت ندونه خدا رو از دست میده. برای پل زدن روی هستی و رسیدن به ایزد٬ باید از پل ضیافت عبور کرد. فقط لحظاتی که مست باده‌ی الهی هستیم به او نزدیکیم. در لحظات سرور و ضیافت٬ زندگی باری به نظر نمی‌رسه که مجبور باشیم آن رو به دوش بکشیم بلکه ترانه‌ای بر لب میشه که باید اونو زمزمه کنیم. در چنین لحظاتی با هستی هم نواییم و خدا رو مانند هوا به ریه‌های جان می‌فرستیم و تنفس می‌کنیم.

هر روز که در ضیافت زندگی شرکت می‌کنیم٬ روز تعطیل ماست. زندگی پدیده‌ای یکسر مادی‌ نیست. زندگی چراغیه که با خدا روشنه . در این زندگی روشن از خدا درخت‌ها هم زنده و هوشیارند سنگ‌ها هم به عنایت او در حال زندگی هستند و همه چیز شفاف و بی‌زنگاره و شکوه او روجلوه‌گر می‌سازه.

دین در طول تاریخ به انحراف کشانده شده و حقیقت اون که به بهره‌مندی از ضیافت یزدان دعوت میکنه تحریف شده و به ترک دنیا و مافیها و انزوا و نداشتن شادی بدل گشته.

خنده هیچگاه لغو نبوده و نیست در واقع فقط در خنده ما به وحدت و یکپارچگی می رسیم. تن و جان و اندیشه‌ یکی میشن. در خنده ناگهان به ماورای ذهن و اندیشه جهش میکنیم. خنده ژرفترین نوع نیایشه و ما رو به خدا و بهره‌ندی از مهمانی او دعوت میکنه.

 

در پناه معبد عشق

شخصیت


با یک دنیا درود و یک بغل آرزوهای زیبا برای همه ی عزیزانی که با گلبرگهای احساسشون همیشه بهترین همراهم بودن

گاهی وقتا اونقدر زمان کم میارم که شرمنده ی عزیزانم میشم از این بابت که نمیتونم به موقع برای عرض تشکر و قدردانی از حضور پر مهرشون و همچنین بهره بردن از دلنوشته هاشون خدمت برسم امیدوارم پوزشم را پذیرا باشین و بدونین که همیشه نیوشای سخن عاشقانه دوستان پر مهرشو دوست داره

کلمه ی شخصیت کلمه ای که خیلی از ما از کودکی با اون آشنا شدیم هنگامی که خطایی از یک کودک سر میزنه خانواده متذکر میشن که با این حرکت شخصیتت رو زیر سوال میبری باید به نوعی زندگی کنی که مردم به شخصیتت احترام بزارن و .... و اما شخصیت چیست؟

شخصیت به این معناست که ما پیشاپیش تصمیم گرفتیم بر طبق الگویی خاص و ذهنی زندگی کنیم. در این صورت٬ ما دیگه معصومانه زندگی نخواهیم کرد٬ بلکه حساب شده به زندگی می‌پردازیم. زندگی از پیش حساب شده و اندیشیده شد٬ یک زندگی معصومانه نیست بلکه یک زندگی حساب شده‌است. دراینصورت کارهای ما زاده‌ی لحظه‌ی اکنون نیست٬ بلکه زاده‌ی گذشته است٬ بیاته و رنگ و رقص و جاذبه‌ای نداره. کسی که زندگی پاک و کودکانه و معصومانه تجربه میکنه ٬ واکنش‌های آماده در کیسه نداره. او به اقتضای حال واکنش نشون میده. بنابراین واکنش‌هاش بکر و خلاقانه و دلبرانه‌ است. بنده‌ی مخلص٬ از آن روز زاده میشه٬ که دل و جان رو از عشق دیده و دل و جان رو به عشق داده. هستی خونه‌ی اونه و او در خونه‌ی خودش گم نشده که نام و نشان و شخصیت بخواد. او نه اسیر شب و روزه و نه گرفتار کساد. او چنان ربوده‌ی عشقه که یاد خودش رو از ذهن برده. به صفت٬ کشتی نوح که به باد عشق روانه. او به دریا افتاده و از این رو به مانند آب حیاته. اما کسی که هنوز در ساحل نیک و بد و کفر و دین جا مونده٬ ....

بیاین سمبلهایی که برامون به عنوان شخصیت یک بازی خشک و بی‌روح با وجودمون دارند٬ رها کنیم و در دشت احساس کودکانه و سرخوشانه مست و غزلخوان باشیم

در پناه معبد عشق