ققنــــــــــــــــــــوس

 

با یک درود تازه

گاه افسانه ها صحبت هایی در نهایت سکوت در دل خویش دارند که بیانگر  اندیشه های ژرف و نازک بین است با تامل در آنها آموخته های بسیاری را به ودیعه خواهیم گرفت یکی از این افسانه ها زندگی ققنوس است.

اگر به زندگی ققنوس توجه کنیم، راز بزرگی را در میابیم.

ققنوس پرنده ی عجیبی است. جفتی ندارد و در تنهایی سکنا میگزیند. منقارش مانند یک نی بلند است و نزدیک به صد سوراخ دارد و هر یک از این حفره ها صدایی خاص از خود ایجاد میکند و رازی را آشکار میسازد. وقتی پرنده این صدا را خود ایجاد میکند، همه پرندگان آسمان و ماهی های دریا را تحت تاثیر قرار میدهد و همه ی بادهای وحشی با شنیدن این موسیقی مدهوش کننده برای درک تجربه سکوت میکنند.

ققنوس حدود هزار سال زندگی میکند اما زمان مرگش را میداند. در آن زمان شاخه های بسیاری را در یک نقطه جمع میکند و آتشی بر می افروزد و بعد خودش را درون این آتش می اندازد و با منقارش از اعماق روح فریاد غم انگیزی بر می آورد که این ناله از اندوه مردنش خبر میدهد. پس از این فریاد ققنوس شروع به لرزیدن میکند. با آن صدا همه ی پرندگان گرد هم می آیند و واقعه ی مرگ را بخاطر می سپارند.

هنگام آخرین نفس، ققنوس دم و پرهای خود را باز میکند و با این کار آتش افروخته به سرعت توده ی چوب را شعله ور کرده و پرنده به یک توده ی سرخ داغ تبدیل میشود. وقتی ذغال گداخته به خاکستر تبدیل شد و فقط یک جرقه باقی ماند، یک ققنوس نوزاد از دل آن آتش بیرون می آید. انسان ها هم از بین میروند و نابود میشوند اما از این رفتن یک تولد تازه صورت میگیرد و همه چیز تازه میشود.

ما برای همیشه نابود میشویم تا در در این نابودی قادر به درک انرژی شویم این یک تولد دوباره و یک رستاخیز درونی است برای آنها که در راه رسیدن به معرفت میسوزند.

 

Pendant

در پناه معبد عشق