گرامیداشت روز بزرگ عشق و میلاد قلبها


مشکل عشق نه در حوصله‌ی دانش ماست
حل این نکته بدین کار خطا نتوان کرد

گاهی ما انسانها در روند زندگی دچار افراط و تفریط می‌شیم. در این راه٬ تعبیر از عشق٬ مستثنی نخواهد بود. برخی در تفسیر عشق٬‌ عشق به معبود رو عشق حقیقی و عشق انسان به انسان را مجازی و زمینی و گاه پست می‌شمارند. و عده ای دیگر ‌آنچنان غرق در رابطه‌ی بین انسان‌ها میشن٬‌که نام هر نوع هوس یا غریزه و احساس زائیده از پندار را «عشق» می‌گذارند و اغلب این افراد دچار حرمان٬‌ غمزدگی٬‌ هجران و شکست می‌شوند.
عشق واژه‌ایست ناب و خجسته٬‌ اصیل و بی‌زنگار٬‌قدسی و پاک. شکست و حرمان در دل کسی که رویین تن از عشقست مفهومی نخواهد داشت. چرا که ارمغان حضور عشق٬ ترنم و دست افشانی‌ست. عشق هدیه‌ی ایزد است مگر میشود که چنین هدیه‌ای رنگ ببازد و غم به جان بیاویزد؟

عشق حقیقت هستی‌ست  

عشق یک آسمان بازست و عاشق بودن پرواز در این آسمان. عشق نخستین درسی است که به انسان می‌آموزد از نفس خویش وا رهد و با دیگری هم‌آوا گردد. این درس در هیچ کتاب و مدرسه‌ای آموزش داده نمی‌شود٬ بلکه در ماهیت درون شکل میگیرد.  عشق نردبانی‌ست که با یک نفر آغاز می‌شود و با تمامیت به پایان میرسد.

عشق آتش سوزانیست که منهای عاشق را می‌سوزاند و او را در نگار متجلی می‌سازد.

در ساحت عشق حتی حضور فاصله‌ها نیز زیباست چرا که فاصله در برابر عظمت عشق تاب مقاومت ندارد و چون ذره ی ناچیزیست.

ای کسانی که عشق ستیز و عشق گریز هستید روی سخنم با شما عزیزان است:

بگذارید که باران برسد.
دشتها منتظرند ٬
قطره باران شده است.

دشتها پر عطشند٬
و همه گلها نیز ٬
میل همسایگی شبنم و باران دارند.

بگذارید که در این گیتی ٬‌
هر کسی وزن صدایی بشود ٬
که از آمادگی اش می‌آید.

بگذارید ببارد باران.
بگذارید بتابد خورشید.
بگذارید که با نقره‌ی خویش٬
ماه تابان بکند رونق خویش.
 
عاشقان را بگذارید به مقصد برسند.
بگذارید که بر خواهش دل٬
گفتگویی بکنند.

بگذارید به هنگام غروب٬
عشقمان بر تنمان سایه کند.

بگذارید بتابد خورشید.
بگذارید ببارد باران.

۱۴ فوریه روز عشق و روز میلاد قلبها بر تمام شایستگان این واژه‌ی مقدس شادباش و خجسته باد

پوزش از تمام همراهان و همدلان



درود به همدلان و همراه عزیز

از اینکه در این مدت نتونستم وبلاگ رو به روز کنم و همچنین پاسخگوی دوستان عزیزی باشم که با نظرات و گل واژه های ارزشمندشون همیشه راهنمایی گوهرباری برای من بودن٬ پوزش میخوام.
گاهی جسم بازیهای خاص خودش رو داره و اینبار نیز با یک بازی کودکانه طرحی نو در زندگی به نقش و نگارش در آویخت که خالی از لطف نیز نبود.
سعی میکنم به زودی هم پاسخگوی عزیزانم باشم و هم وبلاگ رو به روز کنم.



شادیتون افزون و گامهاتون استوار




عشق روح


به گاه سالخوردگی ٬ آن هنگام که موها خاکستری شده و خواب وجودت را فرا میگیرد و در کنار آتش ٬ آرام به خوابی سبک در می افتی٬ کتاب را زمین بگذار و زمانی را به یاد آور که در چشم‌هایت نگاهی آرام موج می‌زد و سایه‌های عمیق به آن حالت می‌بخشید. چه بسیار کسان که در آن لحظات شکوهمند تو را دوست داشتند و عاشق زیبایی تو بودندُ عشقی راستی یا دروغین.
لکن مرد زائری بود که روح تو را دوست می‌داشت و عاشق غم های چهره همواره در تغییرت بود و با دلسوزی زیر لب افسوس می‌خورد که عشق چگونه گریخت و بربلندای کوهساران سر به فلک کشیده نشست و خود در میان انبوه ستارگان پنهان کرد.



این متن نیاز به توضیحی نداره خود واژه ها گویا هستند از حس درون