شعر سوء تفاهم


حس خشم  تو میان دل  من گم شده است

باز زیبا   ،  نکند ،  سوء تفاهم  شده است

 باز زیبا ،  نکند  عاشقی  مریم تو

  بازی  و دستخوش  تهمت  مردم شده است

 باز زیبا ،  نکند  حرف  جدیدی  زده اند

 صحبت سیب و یا صحبت گندم شده است

 من دیوانه  دلم  تنگ تو  بود  و دیدم

  دل زیبای  گلم ،  قحط  تبسم  شده است

  جرم من چیست ، بگو ،  معجزه ی  ماه بهشت

  باز  در ذهن  قشنگت  چه  تجسم  شده است

  قهر کردی  گل من ،  چشم  ،  ولی  حق  با توست

 هر زمان  صحبتی  از حق  تقدم شده است

آخر شعر  بیا  لطف  کن و زیبا شو

 اسمت  انگار  میان  غضبت  گم شده است


این شعر از مریم بسیار عزیز که نامی آشناست برای همه‌ی عزیزان٬
بانوی واژه‌ها «مریم حیدرزاده» رو براتون انتخاب کردم.
امیدوارم که شما هم به اندازه‌ی من لذت ببرین.

حکایت خردمند چینی



خردمند چینی پیری در دشتی پوشیده‌ از برف قدم می‌زد که به زن گریانی رسید. 
از او پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ 
زن پاسخ داد: وقتی به زندگی‌ام می‌اندیشم٬ به جوانی‌ام به زیبایی‌ام که در آینه می‌دیدم و به مردی که دوست داشتم٬ احساس می‌کنم که٬ خداوند بی‌رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده٬ زیرا او می‌دانست که من بهار عمرم را به یاد می‌آورم و می‌گریم. 
مرد خرمند در میان دشت پر برف ایستاد و به نقطه‌ای خیره شد و سپس به فکر فرو رفت. 
زن از گریستن دست کشید و پرسید: در آن جا چه می‌بینی؟ 
خردمند پاسخ داد: دشتی از گل سرخ! خداوند٬ آنگاه که قدرت حافظه را به من بخشید٬ بسیار سخاوتمند بود٬ زیرا او می‌دانست در زمستان می‌توانم همواره بهار را به یاد آورم و لبخند بزنم.


تا بحال براتون پیش اومده که از یک دوست یا یک آشنا درس بزرگی توی زندگی بگیرین که زندگیتون رو متحول کنه و بعد از مدتی متوجه بشین که همون شخص نسبت به آموزشی که خواسته یا ناخواسته به شما داده٬ بی‌توجهی کردن و ترتیب اثر در زندگیشون ندادن؟
در چنین شرایطی شما چه میکنین؟
آیا اون آموزش رو نادیده میگیرین؟
آیا فرد مورد نظر رو مورد شماتت قرار میدین؟ 
یا در نهایت با استفاده‌ی صحیح از شیوه‌ی آموخته و با یک لبخند کمک میکنید که اون دوست خوب هم از لذت این تحول برخوردار بشن؟

شما کدوم روش و یا چه روشی بر می‌گزینین؟


به امید افزونی شادیتون٬ و پایداری کامیابیهاتون


چرا برخی معتقدند که عشق دردناک است؟ (بخش اول)



درود به همدلان صمیمی و پر مهرم

این جمله رو بارها از برخی از اطرافیان شنیدیم که میگن عشق دردناکه. وقتی به دنبال چرای این جمله بر میایم علت بسیار واضح و روشن جلوه‌گر می‌شه. برای برخی از انسانها عشق دردناکه چون برای سعادت راه‌ می‌آفرینه. عشق دردناکه٬ چون دگرگون می‌کنه. بله عشق خود دگرگونی‌ست. هر دگرگونی می‌تونه دردناک باشه٬ چون کهنه به خاطر نو ناگزیره رها بشه. کهنه آشناست٬ ایمن٬ بی‌خطره٬ اما نو مطلقا ناشناخته‌ست و فرد در هنگام عاشقی در اقیانوسی از ناشناخته‌ها در حرکت خواهد بود. با نو ذهنیت از بین میره و کاملا بی مصرف میشه٬ اما با کهنه ذهن حاکم و فرمانروا خواهد بود چرا که همیشه پیش‌فرضهایی وجود خواهد داشت.
بدین سبب٬ ترس پایدار میشه و با رها کردن دنیای کهنه٬ راحت٬ بی خطر٬ درد هویدا میشه. این درد٬ همون دردیه که نوزاد هنگام خروج از زهدان مادر احساس میکنه. این درد همون دردیه که پرنده برای نخستین بار  کوشش رو برای پریدن تجربه میکنه. ترس از ناشناخته‌ها و ترک ایمنی آشنا٬‌نا امنی ناشناخته و غیر قابل پیش‌بینی را سبب خواهد شد.
طلا اگه بخواد سره باشه٬ ناگزیره از میون آتش بگذره. و عشق آتشه.
به سبب درد عشق٬ میلیون‌ها نفر از مردم زندگی بی‌عشقی رو تجربه می‌کنند. آنان رنج می‌برند٬ اما رنجی بیهوده. رنج عشق٬ دردکشیدنی بیهوده نیست. چرا که در این رنج بردن در حقیقت رهایی از نفس حاصل میشه. ما انسانها همیشه نفس رو پروروندیم از اون همانند یک گنج مراقبت کردیم. اون رو آراستیم و پیوسته ارج گذاشتیم حال که میخوایم بخاطر عاشق بودن از بند اون رها بشیم٬‌رها شدن از چیزی که محصول تمامی زندگی ما بوده٬ بله دردناکه اما زیباست.
 
به امید رهایی از بندهای زندگی