درود نازنینان
گاهی حیفه که جای عشق کنج دلهامون خالی باشه
عشق، تنها پدیده ی با شکوه زمین ماست. تنها از راه عشقه که خدا رو تجربه میکنیم. آنهایی که عشق رو گم میکنند، خدا رو گم کردن. زیرا راه دیگری برای درک حضور معنا در هستی وجود نداره، مگه راه عشق.
هنگامی که از پنجره ی عشق به هستی نگاه میکنیم، همه چیز رنگ میگره، هویت پیدا میکنه، معنا میابد. دیدن با نگاه عشق که دگرگونی رو میسر میکنه. اصلا صحبت از برهان و استدلال در میون نیست؛ خدا رو نمیتوان ثابت یا رد کرد. صحبت از دلی ست که ظرفیت عشق رو داره. اگه دل از عشق سرشار باشه و مانند چشمه بجوشه، آهسته آهسته و آروم حضور او رو احساس خواهیم کرد. عشق به انسان قابلیت لازم رو عطا میکنه،حساسیت لازم رو میبخشه؛ و فرد رو به سوی بیکران پرتاب میکنه و در معرض لطف ایزد قرار میده.
عشق پدیدهای طبیعی ست، اما ما گاهی اون رو تحت فشارهای غیر طبیعی میگذاریم. ما پای منطق رو پیش میکشیم: ما به جای دل به سرمون رجوع میکنیم. خاستگاه تمامی تمدن ما، سرماست؛ تاکنون که چنین بوده. ما در حال حاضر به نقطه ای بحرانی رسیدیم. لازمه تصمیمی اتخاذ کنیم. اگه انسان باز با پای چوبین استدلال گام برداره، گام بعدی را در منزل خودکشی بر زمین خواهد گذاشت، چاره ی دیگهای نیست، امید دیگه ای وجود نداره. پای چوبین عقل، آخرین توان خویش رو نیز به مصرف رسونده؛ این پا نمیتونه انسان رو به دگر سو برسونه. عقل به انتهای کوچه ی بن بست رسیده.
تنها امید آدمی اون که قدم در راه بگذاره، یک دگرگونی شگرفت و یک جهش، از استدلال به شهود و از منطق به عشق. پیوستن به حلقه ی ما، یعنی کنار گذاشتن پای چوبین استدلال و پریدن با پرهای عشق.
به امید اینکه لحظه لحظه هامون سرشار از عشق باشه
به به که باز آموزگار مکتب عشقم سرود!
عزیزم ! استاد مکتب مهر! بیانات دلنشینی نگاشتی.
هر چند میدونستم که درس عشقت بوی آسمون میده ولی اومدم باهاش تجدید پیمان کنم.
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
به قول بزرگی: باید در یابیم که عقل لنگر و عشق بادبان کشتی روح ماست.
اگر عقل به تنهایی در وجود ما فرمانروا شود؛بسا مارا زندان و زنجیر خواهد نمود.و عشق اگر در سایه عنایت عقل نباشد خود را خاکستر خواهد ساخت.شایسته است که منطق و شوق یا عقل و عشق چ.ن دو مهمان عزیز در خانه ما با هم زندگی کنند. « هنگامی که در سایه سژیدارها مینشینید و در فضای امن و آرامش مزارع و چمنزارهای دور دست سهیم میشوید؛ بگذاریدقلب شما در سکوت بگویدکه « خداوند بر سری عقل نشسته است»و هنگامی که طوفان از راه میرسد و بادهای سخت جنگل را میلرزاند و رعد و برقاز شکوه و عظمت آسمان حکایت میکند؛ بگذارید قلب شما با هیبت و هراس بگوید« خداوند در طوفان عشق حرکت میکند»و چون شما نیز نسیمی از سژهر خداوندی و برگی از جنگل الهی هستید؛ باید که در عقل ساکن باشید و در شوق حرکت کنید.»»
بله عزیز دلم! چقدر خوبه که همه ما آدما از از اون منشا عشق غافل نشیم و همیشه عاشق بمونیم. اونم یه عشق پاک و آسمونی. منو ببخشید که باز پر حرررررررفی کردم. چه کنم وقتی این واژه های معطر به مشامم میخوره طاقت نمیارم.
به صاحب عشق میسپارمت خاتون مهرم!
نیوشای نازنین درود..باپوزش ازشما..دومسئله را شما در اینجا با رنگ واژه ها ازکنارش گذشتی --۱ مسئله خدا«نه رد ونه اثبات» یاخدایان..یا حس کردنی است«هرکس بطریقی» ویابرداشت وتعریف شخصی است«من کهکشان را خدامیدانم»
۲- عشق راهم شما هم دردوردستهای غیرقابل دسترس قرار می دهی وهم هیج گونه نمونه قابل مشاهده برایش تعریف نمی کنی..که دراینصورت می رود درکنار همان خدا!..زندگی با محهول های غیرقابل دسترس منجر به همین گونه سقوط های کنونی می گردد..نوشته شما معادله چند مجهولی است.
بادرود مجدد...من برای شما احترام بسیارقائلم..وشمارادراین مدت بسیارکوشا وتلاشگردیدم..ودرمورد بالا ودیگرموارد مورد اختلاف هم این پهنه «وب» رابرای تبادل اندیشه کوچک می دانم.ولی اجازه بدهید که از شما ضمن تشکر از حضور انتقاد کنم که هیچ توجهی به متن نکردید ودرباره بهار نوشتید!ازشما بیش ازاین انتظارمیرود...همیشه تندرست وروزگارخوش باشید
سلام
سال نو مبارک دوست دارم ناناز.
سلام نیوشا جان
به نظر من راه عشق کاملا از راه منطق جداست.
گرچه اطمینان داشته باشم که عشق دیوانه وار راه به جایی نمی بره اما باز هم عشق عقلانی رو دوست ندارم.
دوست دارم بنویسم با خون
روی دیوار دلم شعر جنون
ساعتی زیر درخت احساس
با تو صحبت کنم از سوسن و یاس
عشق را راضی و مسرور کنیم
عقل را از خودمان دور کنیم
عقل دزدیدن شور از دریاست
و فروپاشی ارکان صفاست
به تب زرد گرفتار شدن
زائر مرقد پندار شدن
عقل سرفصل خطاهای بزرگ
قصه پردازی پیراهن و گرگ ....
مطلبتون زیبا بود و دلنشین استفاده کردم .قلم شیوایی دارید.
پایدار باشید
بدرود
سلام به بهترین خواهر دنیا . مرسی که به بلاگم افتخار دادید
شاد باشید.... در پناه حق