ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
خیلی وقتها در وجودمون شادی وصف ناپذیری احساس میکنیم که علت اون رو نمیدونیم این احساس زمانی در ما رشد پیدا میکنه که عشق در وجودمون سیلان پیدا میکنه بدون هیچ چشمداشتی و تنها برای خود عشق. درست مانند زمانی که بخششی از جانب ما نسبت به یک نیازمند صورت می گیره. در چنین زمانی احساس میکنیم که پر شده ایم از نغمه و در درون خویش نوعی هم آهنگی شگفت رو میبینیم. همه چیز پیش چشمان ما به یک کل واحد می ریزه، کثرت ها ناپدید شده و نوعی وحدت عارفانه در درون شکل میگیره.
ما "من" های بیشماری نیستیم ما فردی واحد محسوب میشیم. شلوغی جمعیت نیسیتم، بلکه آرامشی یگانه می باشیم. بدین صورت، همه چیز در درون ما مرکزیت پیدا میکنه و زنگارها می رن و فرد شفاف میشه، همانند بلور. احساس وجد و سرور در انسان جوانه زده بی هیچ دلیلی. اگه کسی از ما بپرسه که چرا اینقدر شادمان هستیم؟ جوابی نخواهیم داشت. چرا که سرمستی ما ریشه در عقل نداره تا ما دلیلی برای اون داشته باشیم، شادمانی ما از دل می جوشه و شادمانی دل، بی منطق است.
گزیده :
عشق هدیه ای ارزشمنده که بخشیده میشه بدون هیچ چشمداشتی
شادمانی که بر پایه عشق باشه، منطق و استدلالی در خویش نداره
در پناه معبد عشق
سلام...خوبی...وبلاگتو خوندم...خیلی وبلاگت قشنگه...نوشته هاشم همین طور...واست آرزوی موفقیت دارم..به منم سر بزن خوشحال میشم...دوست تنهاترینت مهران ۱۳
سلام مهربونم
نمیدونم چطور توصیف کنم حسی که از خوندن بیت مطلع پستتون ٬ به من دست داد. چه دل انگیز و چه زیبا و چه آروم به دل میشینه این زمزمه عاشونه و عارفانه.
«ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست » نمیدونم این ذهن کوچیک من چرا با دیدن این بیت٬ یاد زمزمه قشنگی از خیام افتاد:
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی.
بهر روی بانوی مهر! دل پاک و آسمونیت نیاز به نشونی از اون مه عاشق کش عیار نداره چون پیوسته به ذکر و یادشه . یکی از دلالشم همینه که همیشه وجودت سرشار از زمزمههای آسمونی از عصاره هستی یعنی عشقه و این چیزی نیست غیر از اتصال به اون آرامگه یار. و باز چه زیبا سرودی در باب عشق و روح را به وجد رساندی.
پاینده باشید عزیزم و در پناه یار
نیوشای عزیز سلام:
آره عشق هدیه ای ارزشمنده که بدون هیچ چشم داشتی بخشیده میشه٬ اما دست رد به سینه عاشق زدن شادمانی بر پایه عشق رو از آدم می گیره٬ چون اون نمی دونه که ما عشق رو بهش هدیه کردیم بدون چشم داشت!
افسوس...
شاد باشید...
بی آشیانه
http://eshghyahavas.blogsky.com
eshghyahavas@yahoo.com
سلام.من کلماتی رو می شناسم که از توی کاغذها و از توی صفحات بیرون می آیند و به دنبال آدم می افتند و به سر آدم می روندو اختیار رفتارش را به دست می گیرندو او رو وادار می کنند که به آنها فکر کند.
دوست خوبم نوشته هاتون همیشه تاثیر گذار براتون بهترینها رو ارزو می کنم
موفق و شاد باشید
نیوشاجان با درودفراوان........
بودن...........طلایه دارراهی نیست
اگرتورامکنت روبه قله است
دل خوش دار
ابرهای دلبستگی بارورخواهند شد
ودختران عاشق
قله ها را در خواهندنوردید...................(شکوه منش)
....................................................................
آرامشگاه یارمی توانددل پاک و بی غل وغش هریک از ما باشد
اگردروغ نگوئیم...ریاکاری نکنیم..اگربه چهره مان نقاب نزنیم
اگرخودمان باشیم................
صاف و ساده وزلال همچون آبی راهی دریا.............
تندرستی و شادکامی شما را آرزومندم.
سلام بر آموزگار بزرگ عشق
نیوشای گرانقدر
قفط کسی می تونه احساس شعف ناشی از یه عشق آسمونی رو شرح بده که خودش عاشق باشه و این احساسو درک کرده باشه
بهت صمیمانه تبریک می گم
تو توی این وبلاگ نسبتا نوپا خیلی چیزا رو به اثبات رسوندی
معبد عشق تنها معبدیه که توش قربانگاه و مسلخ نداره
چون کسی که عاشق می شه مرگ براش معنی نداره
( هرگز نمی رد ... )
امیدوارم همیشه عاشق باشید و همیشه قلمتون پربار و پرکار
در این زمونه ی بیداد فقر عاطفی وجود چنین وبلاگی یه نعمته
یه هدیه از سوی خالق عشق به تشنگان ...
و اما :
عشق و عقل
هر دو نعمتهایی گرانسنگن
عقل همون پیامبر درونی بشره
و عشق ...
می دونی چرا سه تا نقطه گذاشتم ؟
آخه نزدیک بود سعی کنم از منظر عقل عشقو تعریف کنم !!!
کاری که از ابتدا اشتباهه و در آخر هم نتیجه ی درستی نخواهد داشت
رابطه ی عقل و عشق یه رابطه ی ذاتیه
یه پیوند آسمونی
اگه عقل نباشه
یا به کار گرفته نشه
عشق رشد نمی کنه
آخه عشق برای رشد و نمو و بالندگی و ثمردهی به غذا نیاز داره
و این غذا رو از حاصل تلاش عقل به دست میاره
ولی ...
زبون عشق زبون دیگه ایه
زبونی که عقل از درکش عاجزه
مثل گاوی که شیرشو یه انسان می خوره
اون شیر تو بدن انسان ملحق می شه به یه کل
به سیستمی که انسان نامیده می شه و دیگه نامی از شیر گاو باقی نمی مونه
حتی نامی از پروتئین یا چربی یا قندهای موجود در شیر هم باقی نمی مونه
آخه هضم شیر فقط تجزیه ی اون ، به اجزای تشکیل دهندش نیست
فرایندیه که طی اون یه سری اجزای بی جان تبدیل می شن به انسان
انسان جز این اجزای برخاسته از خاک نیست
و انسان چیزیست جز این اجزای برخاسته از خاک
...
عشق هم همین طوره
عشق توانیه که تو وجود آدمی رشد می کنه
اما اگه اون غذای مقوی ای که از طریق عقلانیت باید برسه بهش ، نرسه ...
می شه یه موجود و توان عقب مونده ی ذهنی !!!
یه شکل و شمایل فریبنده که ماکت کوچیکی از عشق اصلیه
که صد البته وجود همونشم ارزشمنده ...
با این حال وقتی فراورده های عقلانیت به مصرف وجود نازنین عشق در درونمون می رسن دیگه از جنس عقل و عقلانیت نیستن
تو مسیر تکامل به یه مرتبه ی وجودی بالاتر می رسن
تا جایی که اگه عقلی اون قدر سفیه (!!) باشه که بخواد از کار عشق سر در بیاره ، جز تحقیر چیزی در انتظارش نیست
هر چند که برای برخورداری از یه عشق واقعی نیازمند عقل هستیم ولی تفسیر عشق با عقل امکان نداره
و هرچند که عقل را به حریم عشق راهی نیست ولی عشق بدون عقل کامل نیست
شناخت خود ، شناخت قابلیتها و جایگاه تموم ابزارهاییه که طبیعت و خالق اون در وجود ما به ودیعه گذاشته
اگه بدونیم که با یه پیچ گوشتی کوچولو و ظریف مخصوص عینک نمی شه یه پیچ بزرگ تو ماشین لباسشویی رو باز کرد ، نه خودمونو به زحمت میندازیم و نه اون پیچ گوشتی رو خراب می کنیم
هیچ عارف بزرگی نیست که ادعا کنه به خوردن آب نیازی نداره
حالا هر قدرم که تو عرفان و عشق و سیر و سلوک پیشرفت کرده باشه ، اگر به هر طریق آب مورد نیاز بدنش تامین نشه مسلما از پا در میاد و نمی تونه به زندگی مادیش ادامه بده
هیچ عشقی هم بی نیاز از غذاهای عقل نیست
فقط
مشکل اینجاست که گاهی عقل ، با جایگاه خودش عاقلانه برخورد نمی کنه و اونو درست شناسایی نمی کنه
تو این حالت می خواد تو کار عشق دخالت کنه
و اینجاست که عشق از معبد رفیع خودش زهرخندی به عقل می زنه و زمزمه می کنه که ای مگس عزیز و دوست داشتنی عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست
اگه عقل به کار طبیعی خودش بپردازه و تو کار عشق دخالت نکنه ، در واقع بزرگترین خدمتو به عشق کرده
چون گاهی حاصل کار عقل تولید اطلاعات خامیه که خود عقل نمی تونه اونا رو پردازش کنه و نتیجه ی درستی ازشون بگیره
این اطلاعات خام به زبونین که فقط عشق قادر به کشف رمزشونه
و این فراورده های ناشناخته
چراغ راه عشقی می شن که می تونه چراغ راه ما بشه
..............................
نمی دونم چی دارم می نویسم
حسابی قاطی کردم و تمرکزمو از دست دادم
اگه دیدی زیادی چرت وپرت از آب دراومده پاکش کن که آبروم نره
چون الان که می خوام آپلودش کنم اصلا نمی تونم تشخیص بدم که چی نوشتم
درست همون طور که اولش که می خواستم شروع کنم به نوشتن ؛ اصلا نمی دونستم چی می خوام بنویسم ...
... جان فدای آن که نا پیداست باد ...
عاشق و سربلند بمونی و ایرونی
بازم سلام
هر چند خیلی تابلوئه
ولی اون بالاییها رو من نوشتم
...
سربلند باشید
سلام مهربان
با اجازه من لینکتون رو گذاشتم توی وب.
اگر اشک مرا میبینی گمان مبر که از سر شوق میگریم.....
خنده ام را اگر ریشه یابی میریس به اعماق ویرانی ها.....
موفق باشی عزیز
سلام بانو/
مشتاقانه منتظر گلواژ های آسمونی و دلنشیتون هستیم.
به روز نمیکنید؟؟
سلام عزیزم. دیدم در وبلاگم(جاده بارانی) نظر قشنگت و ابراز محبت کردی..دستبوسم....منهم به مهمانی وبلاگ تو امدم و دمی را در خلوت دلانگیز فکرت سیگاری کشیدم و خواندم و لذت بردم. به وبلاگ دیگر من(رودخانه آبی) بیا..خلوتیست برای دل...اعتراضی به دنیا..به ادمها....مهمان من باش...راستی من یک عشقی داشتم هم نام تو..یادش به خیر...نموند و دل را بیمار کرد. میبینمت لیلی جان