هر که را با خط سبزت سر سودا باشد پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
من چو از خاک لحد لاله صفت بر خیزم داغ سودای تو ام سـر سویدا باشد
ای دوست! چه گویی که عشق از عاشق است و یا از معشوق ؟
نی نی ! دریغا در عشق مقامی باشد که عاشق و معشوق را از آن خبر نباشد
« تمهیدات - عین القضات همدانی »
در پناه معبد عشق
سلام مطلب خوبی بود موفق باشی
سلام . از لطف و لینک شما ممنونیم ! راستی یادم نمی رود که باید به ابر بیاموزیم
تا از عطش گیاه نمیرد ..
سلام
مثل همیشه اشعار زیبا و قابل تامل که واقعا آدم لذت میبره وقتی اونارو میخونه.
بابا اینهمه سرسنگن نباشید. به ما هم سر بزنید. نظر بدید. والله چیزی ازتون کم نمیشه.
منتظرم
این بار دیدآمدم واول نشدم تا مقام اولی بازی های کودکان را بدست آورم!!!!!
زنبیلم راهم درجای دیگری گذاشته بودم تا نوبتم ازبین نرود!!
آخه میدونی والدین من میگن تو وقتی نبودی بازارصف بندی گرم بود ومردم برای همه چیز صف می بستن وزنبیل و پیت میذاشتند که جاشون محفوظ بمونه! حالا منهم باید چندتا زنبیل دیگه بخرم تا توی همه وبلاگها زنبیل گذاری کنم تااول!!!بشم!!آخه من که چیزی بلدنیستم جزاول شدن و زنبیل گذاری!!!!!!!!!!!!!! ابن دفعه هم با یک دسته گل رازقی آمدم خدمت استادم....به به چه شهرهای نابی گفته این فردوسی شیرازی..من که چیزی نفهمیدم ولی چون شمااستادگرامی من نوشتید به به و چه چه میکنم...........................
من بهمه گفتم معلمم ولی ازشما چه پنهان هنوزکلاس زبان میروم ...آخه من ازاین عروسهای پستی ام!!
این زبان .....ی هم خیلی سخته ومن دوساله سروکله میزنم ولی هنوزچیزی یادنگرفتم....................................
این حاج سعیدهم خیلی مهربونه....همیشه برامون آش نذری سفارت میاره..محرم ها هم میریم سینه زنی توسفارت و واسه امام گریه می کنیم وتعزیه تماشا میکنیم آخ الاهی فدای لب تشنه ات بشم ای سعیدامامی!
این برادرمسیح هم خیلی هوای منوداره برایم متن سفارشی مینویسه وشماهم استادی کردیدوبااو هم راه شدید ممنونم استادارجمندم اگریک زمانی اومدم ایران حتما جبران میکنم.
من ازگل رازغی وعقاقی ویاس اطلسی خیلی خوشم میاد
همه بمن میگن خنگ خدا ...نمی دانم شایدهم باشم
درپناه یزدان حق عشق باشید استاد گرانقدر
چه خوبه که آدما وقتی دارن یک بازی کودکانه رو آغاز میکنن خودشون هم به پاکی یک کودک باشن ... و در عین حال شجاعتی کودکانه داشته باشند ... هیچ فکر کردیم که کودکان تا چه حد شجاع هستند و نترس ؟...
نمی دونم شما رو چی میتونم خطاب کنم ...
بهتر بگم دوست خوب و امیدوار باشم که روزی دوست خوب ما باشید ...
نیوشای سخن تک تک واژه های بانوی مهرش شباهنگ عزیز رو میشناسه بوی اون رو حس میکنه با کلامش پرواز میکنه بهتره اگه مایلید که شباهنگ باشید یا بجای شباهنگ باشید کمی هم شباهنگ گونه بیاندیشین ...
شباهنگ دنیایی از گذشته
شباهنگ رو با این جملات و با استفاده از نامش نمیشه از دلی بیرون کرد شباهنگ در دلها خصوص در دل نیوشای سخن جایگاهی داره که این جایگاه نه با نامش که با وجودش شکل پذیرفته
پس این جسارت رو داشته باشین که با نام خودتون بیاین و هر انتقادی دارین انجام بدین
پس این بزرگی داشته باشین که خودتون باشین
پس اگر هم میخواین بازی کودکانه انجام بدین مانند کودکان معصوم و یک رنگ باشین
براتون آرزوی دوست بودن میکنم
در پناه معبد عشق
سلام
نمی دونم چی باید گفت
بازی های کودکانه بدجنسیای خاص خودشونو دارن
بدجنسیایی که عین معصومیتن
...
عین القضات رو دوست دارم
چون معصومانه پای حرفش ایستاد و شمع آجین شد
کاری که نه من طاقت تصورشو دارم و نه ...
...
عاشق شدنو دوست دارم
چون عاشق فقط و فقط خوبی می بینه و معصومیت و بس ...
...
تاریکی ترسناکه
تو تاریکی مور و مار زیاده
تو تاریکی هر کسی می تونه خودشو به جای دیگری معرفی کنه
ولی راه چاره فرار از تاریکی نیست
شاید راه دیگه ای هم باشه
برای اونایی که به تاریکی عادت کردن
کنار اومدن با روشنایی کمی سخته
آخه نور چشمو اذیت می کنه
البته نوری که من و تو نور می دونیمش گاهی عین تاریکیه
برای کسی که چشماش به تاریکی عادت کرده
تابوندن رشته ای هر چند کم توان از نور به چشماش باعث می شه که دیگه همون دید اندکی رو هم که داشته از دست بده
و کلا ...
برای یکی از دوستان نوشتم که ما هممون تلاش می کنیم و مبارزه
ولی گاهی اولویت ها رو فراموش می کنیم
اینجا هم می گم که گاهی اصلا دشمنمونو گم می کنیم
تنها چیزی که برامون می مونه حس مبارزه طلبیه
اون وقت هر کی آسیب پذیر تر به نظرمون بیاد عقده هامونو سرش خالی می کنیم
تا شاید کمی آروم بگیریم
...
تو بلاگسکای این حرفا نبود
مسیح بلاگسکایو به خاطر جو دوستانش دوست داشت
همون طور که بعضی از سرویسهای وبلاگو به خاطر جو مسمومش دوست نداشت
...
به امید روزی که هممون تلاش کنیم ظرفیتمونو بالا ببریم و از اون مهمتر توانمونو
...
سربلند بمونی و ایرونی نیوشای عزیز
سلام نیوشای عزیز
هر که عاشق دیدی اش معشوق دان
کو به نسبت هست هم این و هم آن
از بابت لینک هم متشکرم و در اسرع وقت محبتتون رو جبران می کنم و واگویه هام رو به نام نیوشای سخن مزین .
همیشه
نیوشای گرامی بادرودفراوان...................................
این کوچک ضمن احترام به عین القضات وجانباختگی عاشقانه اش به هزاران ماننداوکه درگم نامی محض درراه آزادی وآزادگی جان فداکردندمی اندیشم....
چه کسی میتواندادعاکند که اینها عاشق ترنبودند............
سعیدی سیرجانی نویسنده وپژوهش گربزرگ به باورمن حتی جان برکف ترازاوبود...ودهها وصدها عاشق که درمسلخ عشق جان باختند وگفتند....نه!
به باورمن عاشقی به کلام نیست...به مرام است وکسی به آن مرحله میرسدکه جانش را درقالب مرام واندیشه اش فداکند
عاشقی یعنی ازخودبریدن وبه جمع پیوستن...واین مقامی است والا که کمترکسی بدان درجه و مرتبت میرسد.
....................................................................
درزندگی همه مالحظاتی وجوددارد که در آن لحظات میتوانیم روح خویش راشست وشوبدهیم ........
درلحظات روشن روستن ورستن یکدیگررادوست بداریم وخنده هامان را قسمت کنیم..............کریستیان بوبن
.................................................................
برای شمانیوشا وگویای سخن عشق آرزوی تندرستی وشادکامی و هم چنان عاشقی مینمایم.
سلام خاتون مهرم
اینبار چه وصف زلالی قلم زدی از این عصاره حیات. به راستی عشق از عاشق است یا معشوق؟؟
نمیدونم چطور شد یاد این ابیات افتادم شاید بی ربط باشن ولی نه حرف عشق هر جا بیاد نمیتونه بی ربط باشه. حتی واسه من که با کندی قلمم و زبان الکنم قادر به وصف و تعریفش نیستم:
در ازل پرتـــــــو حسنـــــــت زتجـــلی دم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عقل میــــخواست از ان شعــــله چرا افروزد
مدعی خواست که آید به تماشـــــــــاگه راز
عشق پیدا شد اتش به همه عالم زد
عین اتش شد از این غیــرت بر ادم زد
برق غــیرت بدرخشید جهان بر هم زد
دست غیب آمد بر سینه نا محـــرم زد
انسان ها بر دو گونه اند:آنان که با عقل شان می زیند و دیگرانی که زیستشان با دل است ، چه سهل است آنگونه زیستن وچه دشوار است این گونه بودن » .شاید بشه گفت راه فهمیدن تعریف عشق، دل است،برای فهمیدن آن باید با چشم و گوش دل ٬حدیث راه عاشقی را بشنوی و ببینی و سپس تجربه کنی وآنگاه ، « عاشق»شوی. در آن هنگام معنای عشق را خواهی فهمید و عشق را از درون احساس خواهی کردبعد میشی همون « یکی لاله به صحرایم ،که داغ عشق می دانم»....
و اما نقطه مشترک، بین تمام عشق ها ،وجود ((عاشق و معشوق)) است و عشق خلاصه میشه در رابطه بین این دو . عاشق خلاصه میشود در معشوق. معشوق معبود عاشق است،معشوق مقصود عاشق است،هدف زیستن عاشق معشوق است،عاشق هیچ چیز بالاتر از عشق نمیخواهد و هیچ خواسته ای به جز وصال با معشوق ندارد:
دمی با یار سرکردن،به دل شوق است بر بودن ...مرا عمری به سختی شد برای یک دم آسودن . براستی شاید وصف خلسه عشق عاشق به پای معشوق در عقل و قلم نمیگنجد خوب من.اینطور نیست؟ پس شما مهربونم که استاد رهید و آموزگار این مکتب٬ زمام مطلب رو به دست داشته باشید بهتره تا من نو آموز.
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
راستی میبینم خیلی مهم شدم و خودم نمیدونستم B-)
جالبه.......
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
پاینده باشی مهربونم و در پناه حضرت دوست
سلام...
اینهمه آپیدی ما رو بی خبر گزاشتی؟...
برم بخونم ببینم چین؟...
وااااااااااااااااای خدایا منو عاشق کن ببینم این عشق انقدر قشنگه...
فعلا
با سلام/. توفیق شد تا لحظاتی را مهمان وبلاگ شما باشم و از مطالبتان بهره مند شوم. مطلب قشنگی نوشته اید. باخواندن مطلبتون یاد جمله پیر عارف شیخ جعفر مجتهدی (ره) افتادم که چه زیبا عشق را سخن به میان آورده بود.«« اگر عاشق رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست »» و این سوال همواره در ذهنم تلاطم دارد که چقدر در عشق خود با معشوق لایزال صادقم؟؟؟؟ موفق باشید و سر بلند.
آری به ناگاه عشق مرا پاداشیست....
پاداش مرا خود دانم که چه گوهر تابناکیست.....
زیبا...پر از معنای ناگفته....
شاد......
سلام
کاملا زیبا بود خسته نباشید.