تا بحال فکر کردین که چرا برخی معتقدند که عشق دردناکه ؟
عشق دردناکه چون برای سعادت راه میآفرینه.
عشق دردناکه چون دگرگون میکنه.
عشق دردناکه چون کهنه بخاطر نو ناگزیره رها بشه.
هر دگرگونی دردناکه چون باید از عادتها گذشت. کهنه آشناست، ایمن و بیخطر؛ نو مطلقا شناخته شده است. ما در اقیانوسی ناشناخته در حرکت خواهیم بود. با نو، ذهن کارایی نخواهد داشت؛ با کهنه ذهن مدام در تکاپوست چون چیزی برای پرداختن داره.
در این شرایط ترس پدید میاد. با رها کردن دنیای کهنه، راحتی و بیخطربودن دنیا، درد پدیدار میشه. این درد همون دردی است که پرنده هنگام بیرون اومدن از تخم احساس میکنه. این درد همون دردی است که پرنده برای نخستین بار کوشش میکنه که پرواز کنه.
به همین خاطر بسیاری از انسانها ترجیح میدن که بدون عشق زندگی کنن. اما باور نمیکنن که در حال رنج بردن هستن، رنجی بیهوده و بی هدف. اما درد حاصل از عشق، خلاقه. انسان رو به سطوح عالیتر سوق میده.
انسان بدون عشق خود شیفته میشه، چرا که فقط خودش رو میشناسه و بس. شحصی که خودش رو در عشقی عمیق، برای خودشناسی، برای دیگر شناسی، برای شوریدگی، برای سرمستی کامل، قرار نمیده، مانند کسی است که هیچ گاه آیینه ای برای دیدن در دست نداره. رابطهی عشق یک آیینه است،هر چه عشق نابتر و خالصتر باشه، تصویری زیباتر خواهیم داشت.
عشق یک آسمان بازه و عشاق بودن در پرواز بودن در این آسمانه. به طور حتم آسمان لایتناهی ترس آفرین خواهد بود اما زیباست و با شکوه و هدفمند.
باید از رخوت ها گذشت باید به انتها رسید باید بودن را باور کرد اون هم بودنی عاشقانه
در پناه معبد عشق
سلام
بخش زیادی از لذت عشق مربوط می شه به درداش
:)
...
برمی گردم
سلام نیوشای عزیز:
مثل همیشه که از هر زیبایی توصیف زیبایی دارید٬ این بار هم خیلی زیبا نوشته بودید٬ همیشه مطالبی رو انتخاب می کنید که واقعا ارزش وقت گذاشتن و بحث و گفتگو رو داره!!!
موفق باشید و شاد...
بی آشیانه
http://eshghyahavas.blogsky.com
eshghyahavas@yahoo.com
نیوشا جان با درودی گرم..................................***
تشبیه درستی نمودید...سربرآوردن ازتخم...یعنی وارد دنیایی
تازه شدن....خودشناسی...دیگر دوستی..درد عشق داشتن
ولی من تصور می کنم که بسیاری فقط از عشق به پوسته ظاهرآن توجه می کنند...در صورتیکه باید بدرون و زیر پوسته ظاهری عشق نقب زد.....
عشق باید به درون و ژرفنای آدمها وارد بشود و آنوقت است که تفاوت آن با دوست داشتن و علاقه مندی و یا حتی هوس معلوم می شود.................................
به باورمن خودشیفتگی ( خودخواهی) درست در مقابل دیگرخواهی قرار دارد...بنابراین با عشق بیگانه است
یک انسان عاشق اول باید خود را شناخته با شد و در غیر اینصورت به هیچ وجه نمی تواند وارد مرحله عاشقی شود
بقیه مطالب مانند شوریدگی و خودسوزی و دیگرروشنی بخشی و پرواز بدون ترس و هراس وازخود جدایی...
مربوط به بعد از عاشقی است..
بقول خواجه.......عاشقی کارسری نیست که بر بالین است
تندرست و شادکام و هم چنان عاشق و جستجوگرباشی.
سلام خوبی؟ وب لاگ زیبایی داری. پیش منم بیا. طاعات و عباداتون قبول. التماس دعا. یا حق
با سلام به آموزگار مکتب عشق!
تعبیر زیبایی ازپستی و بلندیهای سرزمین عشق داشتی مهربان!
و چه خوش آن زمان که پرنده ای باشیم که بی منت در آسمانش به پرواز در آییم.
پاینده باشی و سرفراز
نیوشای مهربان درود
مانند همیشه زیبا ازعشق نوشتی..بدون عشق هرگز..
من فکرمی کنم کمترکسی که بی عشق زندگی کند
آنچه مهم است درک این واژه می باشد..
چه کسی می داند..شاید چنگیز وهیتلر وتیمورو استالین و پل پوت!
هم به باورخودشان عاشق بودند!!!
مگر عشق به قدرت وشهرت عشق نیست؟؟
.........سالم وشاداب باشی دوست خوبم..کلبرگم..گلبرگ
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد - عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد /- دوست گرامی بسیار زیبا نوشتی - منتظر حضور دوباره ی شما هستم - ممنون