سفر

 
گلی از شاخه اگر می چینیم
برگ برگش نکنیم
و به بادش ندهیم
لا اقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن را
هی بخواهیم و ببوییم و معطر بشویم
شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید.

 

با سپاس از تمامی دوستان خوبم خصوصا شباهنگ عزیزم که همنفس همیشگیم بودن و هستن و انتقال وبلاگ نیوشای سخن توسط این عزیز مهربانم توی شرایطی که امکان حضور در بین عزیزانم رو از دست داده بودم صورت گرفت

مسیح گرامی و شباهنگ عزیز و امیرهادی مهربان از ابراز همدردیتون سپاسگزارم. برادر خوبم امیرهادی با حضور پر مهرشون٬ مسیح گرامی با پیام پر عمقشون و شباهنگ عزیز با تماس‌هاشون و سایر دوستان عزیز با محبت‌های غیر قابل وصفشون باعث شدند که آرامشی زیبا در درونم احساس کنم.

بال گشودن در آسمان حقیقت قانونی است غیر قابل تغییر و در عین حال زیبا. تنها ما انسانها بخاطر نگرش زمینیمون و حس مالکیت برای داشتن تمامی اون چیزهایی که دوست داریم٬ باعث میشه که وقتی عزیزی از پیش ما سفر میکنند٬ احساس حرمان و دلتنگی داشته باشیم

و اما یکی از نوشته‌های حضرت ملاصدرا رو می‌خوندم که خوبه یک مروری روی اون داشته باشیم

سفر پنج است :‌

به پا

به دل

به همت

به دیدار

در فنای نفس  

ما چگونه سفر میکنیم؟ با پا٬ با دل٬ با همت٬‌ به دیدار٬‌ و یا در فنای نفس ؟

تا بحال شده که با دل به دیاری دور دست سفر داشته باشیم؟ چقدر در حرکتمون همت داریم؟‌ سفر به درون داشتیم؟‌ مستغرق در عشق شدیم ؟‌ و سفر با جسم چطور؟

خوشحال میشم نظرات عزیزانم رو بدونم و در پست بعدی نظر خودم رو اعلام کنم

همیشه دوستتون دارم

در پناه معبد عشق

 

نظرات 7 + ارسال نظر
فرامرز پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:55 ب.ظ http://faramarzjoon.blogsky.com

و آنگونه بود که عشق شکل گرفت و ما آدمها دست و پا بسته اسیرش شدیم ...سلام به خواهر خوبم خوش اومدی آبجی (چشمک)

مهدی از گنجینه سخن شنبه 12 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 05:30 ب.ظ http://www.ganj-e-sokhan.blogsky.com

سلام
چه خبر از دوست عزیزمون؟؟؟
شرمنده که خیلی کم میام پیشت !!!
نمیدونم چرا تو این دوره زمونه وقت هم مثل وفا کیمیا شده !!!
هرچقدر که سنمون میره بالا گرفتاریامون هم سیر صعودی به خودش می گیره !!!
به هر حال با این فرصت کمی که برام پیش اومد سعی کردم تا جایی که می تونم از مطالب وبلاگت نهایت استفاده رو ببرم.
امیدوارم که تو راهی که در پیش رو داری پیروز و پایدار باشی.
منو هم فراموش نکن ...
به امید دیداری نو ...

::.مهدی از گنجینه سخن.:: شنبه 12 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 05:30 ب.ظ http://www.ganj-e-sokhan.blogsky.com

سلام
چه خبر از دوست عزیزمون؟؟؟
شرمنده که خیلی کم میام پیشت !!!
نمیدونم چرا تو این دوره زمونه وقت هم مثل وفا کیمیا شده !!!
هرچقدر که سنمون میره بالا گرفتاریامون هم سیر صعودی به خودش می گیره !!!
به هر حال با این فرصت کمی که برام پیش اومد سعی کردم تا جایی که می تونم از مطالب وبلاگت نهایت استفاده رو ببرم.
امیدوارم که تو راهی که در پیش رو داری پیروز و پایدار باشی.
منو هم فراموش نکن ...
به امید دیداری نو ...

شباهنگ یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:07 ق.ظ http://hamnafas.blogsky.com

سلام همنفسم
درود بر آموزگار مکتب عشق
قبل از اول: ممنو ن و سپاسگزارم از نظر لطفی که به من دارید.
خوشحالم که دوباره با حضور مجددت٬ این دفتر به فصلی تازه از مکتب عشق رسید. واما:
فکر میکنم هر انسان به نوعی باید هر پنج قسم این اسفار رو تجربه کنه چون در این صورته که میتونه راه رسیدن به کمال رو تشخیص بده و از بقیه راههای که تجربه کرده تمیز بده. و د ر٫این بی مناسبت نیست اگه نظری به این ابیات دلنشین داشته باشید :
همه شب کار من این بود که در خلوت دل سفری داشته باشم به جهانهای دگرآن جهانی که سراسر نور است
آن جهانی که سراسر رنگ است ٬خالی از دغدغه هاخالی از رنگ و ریا پاک تر از پاکی ٬صاف تر از صافی
هاتفی گفت که امشب سفری خواهی کردبه جهانهای دگر
چون شنیدم پیغام /از درون دل خویش /باورم شد به یقین /که چنین خواهد شد
* * *
بر من عاشق دیدار خدا /لحظه ها کند شدند /روز طولانی شد
هی به دل می گفتم : که چرا شب نرسید!؟
وعده من به شب است
سفری خواهم کرد /به جهان های دگر/نکند شب نرسد/روز باقی ماند
همچو روز محشر/که هزاران سال است،
و نبینم شب را؟
وای بر این دل من/ای بر این دل من

* * * *
سینه را چاک کنم /خانه را پاک کنم /توشه بر می دارم
که سفر خواهم کرد/به جهان های دگر
آن جهانی که سراسر نور است ،
آن جهانی که سراسر رنگ است
* * * * *
شب موعود رسید
جان به لب کرد مرا
تا سیاهی پوشاند همه جا را در خود/چشمها خسته شدند
دستها بسته شدند /پایها رسته شدند /از تمام حرکات
جسدم را دیدم /آرمیده است در بستر خواب/او منم یا که من او
من او هر دویکی /پس چرا او آنجا/و من اینجا هستم !
* * * * * *
چونکه نزدیک شدم
رنگ در چهره نداشت /گنگ و مبهوت شدم /مرده ای بود که در بستر خواب
سالها خوابیده
ترس برداشت مرا/نکند مرده منم
یا که من مرده ی او /نکند دیگر بار /نتوانم برگشت !
حب مال دنیا
زن و فرزند عزیز/ملک و دارایی ها
عشق و آن شهوت ها /همگی ، کوه شدند
راه را بر من بستند
* * * * * * *
مانده بودم مبهوت /بروم یا نروم /بگذرم از همه چیز
یا که برگشت کنم ؟آن ندا گفت به من
سفرت را تو برو /باز کن زنجیر اسارت از پا
بگذر از مال و منال /عشق ها رنگینند
نقش در زنجیرند/سفرت را تو برو
بهترین ها آنجاست /آن جهانی که سراسر نور است/آن جهانی که سراسر رنگ است.
* * * * * * * *
دور گشتم از خود /از خود و خود بینی
لحظه آرام گرفت /سبکی بال گرفت
اوج را اوج گرفت /دیده را موج گرفت /من رسیدم آنجا
آسمان را دیدم
هفت کرسی فلک را دیدم
نور را من دیدم
رنگ را من دیدم
* * * * * * * * *

شعر: از جواد سرابی

ببخشید از اینکه طولانی شد

نخل تنهای جنوب سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:26 ب.ظ http://neihamboon.blogsky.com

سلام
خوبی؟
خیلی وقته اینجا نیومده بودم
ببخشید.
امیدوارم همیشه شاد و سربلند باشی
خدا این شباهنگ و حفظ کنه واقعآ لقبی که بهش دادم برازندشه(بانوی بلاگ اسکای)
در کل نیوشای سخن سلامت باد
ایمان
بای

ارش پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:36 ب.ظ http://kaver.mihanblog.com

پشت هر پنجره شاخه گلی بگزاریم.اسمان را که ابی نیست ابی بنویسیم.عشق و دلدادگی و خوبی را همه باور کنیم. همه عاشق باشیم...
یادش بخیر. منم بردید به دوران کودکی...

علی جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:22 ب.ظ http://www.kenko.blogfa.com


سلام وب قشنگی داری
به نم هم سر بزن
من آپم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد