جایگاه لحظه هایی که گذشت ...

 

با درودی پر از شمیم زندگی

 

چه تولد باشکوهی نیوشای سخن در کنارتون داشت

و همین تولد انگیزه ای شد برای نوشتن این پست

تولد ...

امروز چندمین روز از زندگیمونو پشت سر میگذاریم؟

شمردنش کمی مشکله پس به این بسنده میکنیم که چند سال رو پشت سر گذاشتیم؟

هر کسی به فراخور گاهنامه ی شناسنامه ایش سالی رو برای سن خودش در نظر میگیره 16 سال، 28 سال، 35 سال، 44، 51، 67، ...

این سنین سرشار از لحظه هاییست، که پر از خاطره هستند.

حالا بیایم یک مرور بر این مدتی که گذشت داشته باشیم ... همین الان زمان خوبیه که از بدو به خاطر آوردن اولین لحظه ی زندگیمون تا امروزو بیاد بیاریم

.

.

.

چقدر زمان لازم داریم که تمام اتفاقاتی که در ناخودآگاه ذهنمون به صورت یک فیلمنامه نقش بسته بخاطر بیاریم؟

برای من یک ساعت کافیه تا یک مرور کلی داشته باشم به 31 سال زندگی با تمام لحظه هایی که امروز فکر میکنم شیرین، و تلخ (که اون تلخی هم به شیرینی آغشته بود) گذشت.

یک ساعت برای 31 سال زندگی

 

حالا میدونین به چی فکر میکنم ؟

به اینکه توی اون لحظه هایی که برام ثانیه ها مثل یک قرن میگذشت؟ امروز کجای خاطراتم جای دارن؟ و چه بخش از زندگیم؟

آیا این لحظه هایی که به این سرعت گذرا هستن، ارزش اینهمه فشار روانیو استرسو ناراحتیو دارن؟

به قول دوستی:

قصه ها شروع می شن

قصه ها گفته می شن

قصه ها تموم می شن

اون چیزی که میمونه گذر از خاطره هاست.

این جمله ی تکراری و قشنگو همیشه بخاطر داشته باشیم که " لحظه ها در گذرن اما زندگی در همین لحظه ی اکنون جاریست."

 

در پناه معبد عشق

 

شب تولد ...

 

 

این عکس حکایت داستان یک تولده ...

اون شب یک شب سرد زمستونی بود که به دنیا اومد ۲۴ دیماه ... 

 

زمانی که چشماشو باز کرد فکر نمیکرد که حریم یک دل باشه ...

و وجودش حضور آسمونی‌ها ...

 

بیشتر دوستان نیوشای سخن شباهنگ رو میشناسن

بانوی آسمونی دلکده ی "حدیث دل" ...

 

این کوچولو تولدش رو مدیون این بانوی آسمونیه ...

 

 

 " نیــــــوشای سخن دو ساله شد "

با  آرزویی پر از شبنم و یاس، به زیبایی سکوت در فضای کهکشان برای تمام همراهانی که در این حرم امن با وجودشون ستاره ها رو به ارمغان آوردن  

 

در پناه معبد عشق