در سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود
تیر کنج چون از کمان بیرون رود رسوا شود
دست و پای باغبان بوسیدن از دون همتیست
سعی کن تا بی کلید این در برویت وا شود
درود بیکران بر همدلان و دوستان خوب
قبل از هر سخن سپاس بیکران خدمت عزیزانی که با نظرات و محبتهاشون راهنمای من هستند
زندگی٬ به مانند یک سازه٬ اما متاسفانه عدهی کمی از عهدهی نواختن اون بر میآن. به ندرت کسی رو میشه پیدا کرد که از زندگی خودش موسیقی بیآفرینه. فراموش نکنیم که فقط سمفونی زندگی ماست که ما را به هستی نزدیک میکنه. انسان میتونه ساز موسیقی زندگیش رو در گوشهای بگذاره تا خاک بخوره٬ بیتوجهی به این ساز که نغمههای بیشماری در سینه داره٬ همانند گذاشتن پرندهها در قفسی تاریکه. در چنین شرایطی پرنده از بین خواهد رفت. بیاین برخیزیم و پرندهها رو در آسمان صاف و آفتابی زندگی رها کنیم. برخیزیم و ساز زندگی رو کوک کنیم. برخیزیم و نغمهخوان بشیم. و برخیزیم و زندگی کنیم.
هر انسانی سازیست برای نواختن. باور کردنی نیست که بسیاری از آدمها با موسیقی بیگانهاند. کمی باید گوش فرا داد. گوش کنین نوای خوش زندگی به گوش میرسه باید برخاست و با اون هم نوا شد تا زندگی در اوج زیبایی خودش بدرخشه و جلوگر بشه.
از همین الان شروع کنیم که برای شروع در لحظهی دیگه باید این لحظه رو قربانی کنیم.
مراقب خودتون باشین
نیوشای سخن
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 ساعت 03:32 ق.ظ
درود به همهی عزیزان
امروز بیاین با هم کمی در مورد حقیقت فکر کنیم. ما همواره دربارهی حقیقت٬ نظرورزی و نظریه پردازی میکنیم. فکر ما دربارهی حقیقت٬ حقیقت نیست٬ بلکه فکر ماست دربارهی حقیقت. ما با فکر خود به دور حقیقت میچرخیم٬ اما هیچگاه به درود اون وارد نمیشیم.
باید از این چرخش و چرخیدنها دست برداریم. فکر همواره پیرامون چیزی میچرخه٬ اما هرگز به داخل اون و به قلب اون وارد نمیشه. در حالی که٬ حقیقت همواره در مرکز و قلب هر چیزی هست. باید جهش از حاشیه به داخل متن را یاد بگیریم. رفتن به داخل متن٬ یک روند تدریجی نیست بلکه یک جهش جانانه است. جهشی از ذهن به بیرون از ذهن.تنها راه آشنایی و انس با حقیقت٬ همین جهشه. چنین انسی فرد رو از پندارهای دست و پا گیر آزاد میکنه.
ذهن٬ حاشیهی وجود ماست٬ نه متن اون. جلوتر رفتن از حاشیه شیوهایست که ما رو به حقیقت میرسونه.
در سرانجام سفر باش و سبک کن خود را
تو نه آن دانه شوخی که در این گل باشی
گر در آرایش ظاهر دگران میکوشند
تو در آن کوش که فرخنده شمایل باشی
مراقب خودتون باشین
نیوشای سخن
جمعه 2 بهمنماه سال 1383 ساعت 03:02 ق.ظ
در پی ادارک تو هر جا که هست
حیرت اندر حیرت اندر حیرت است
امروز وقتی از دکتر بر میگشتم باز هم همون حرفهای تکراری همیشگی و ... شاید برای یک مدت کوتاه تمام باورهام دستخوش تزلزل شد اما بعد به یاد یکی از نوشته های نری ودزورث لانگ فلو افتادم و با یک لبخند که نه تنها بر لبانم نقش بست بلکه به چشمانم هم رسید و جاری شد و تمام افکار بیهوده و ملالت آور به وادی نابودی رهسپار گردید.
اون متن چنین بود:
این قدر با آه و ناله به من نگو که زندگی چیزی جز یک خواب پوچ نیست. چرا که روح مرده است که میخوابد و اشیاء آن چیزی نیستند که به نظر می آیند زندگی حقیقت است زندگی جدیت است گور هدف نیست. تو از خاکی و به خاک بر می گردی شادی و غم سرنوشت نهایی نیست بلکه عمل و جلو رفتن فردا بیش از امروز هنر ماندگار است و زمان زودگذر و قلبهای ما اگر چه نیرومند و شجاع اما ضربان آن چون تپش خفه طبلهاست و گامها به سوی گور پیش می رود. همچون قهرمانی در مبارزه باش. به آینده هر چند شیرین باشد اعتماد مکن بگذار گذشته مرده به خاک سپرده شود. کار کن کار در زمان زنده حال در حالی که قلب در درون تو و خداوند بالای سرتوست.
زندگی مردان بزرگ به ما یادآوری می شود که ما هم می توانیم زندگی خود را عظمت بخشیم و در هنگام جدایی و مرگ از خود اثر پایی بر شن های زمان باقی گذاریم. اثر پایی که شاید روزی یک ملوان دیگر بر ساحل زندگی ملوانی کشتی شکسته و تنها با دیدن آن دوباره قوت قلب گیرد.
پس بگذار سر پای خود بایستیم و عمل کنیم با قلبی آماده برای هر سرنوشتی و باز توفیق یابیم که ادامه دهیم یاد بگیریم که کار کنیم و در انتظار باشیم.
مراقب خودتون باشین
نیوشای سخن
چهارشنبه 30 دیماه سال 1383 ساعت 02:18 ق.ظ