چند سخن از بزرگان

 



توقف در زندگى، مرگ تدریجى است

(افلاطون)


ا
مید دارویى است که شفا نمى دهد ولى تحمل درد را آسان مى کند

(مارسل آشار)


لبخند پیش ازچند لحظه دوام ندارد ولى خاطره آن جاودانى است

( آبراهام لینکلن )


نیکى همه چیزرا مغلوب مى کند و خودش هرگز مغلوب نمى شود

( تولستوى )


هر وقت تصمیم گرفتید درهاى تردید را ببندید

( فردریک نیچه )


همیشه نعمتها را بشمارید نه محرومیتها را

( دیل کارنگى )


جواهر اگر به خلاب افتد نفیس است و غبار اگر بفلک رسد همان خسیس

( سعدى )


خوشبختى در میان خانه شماست بیهوده آن را در باغ بیگانگان نجوئید

( مارک اورل )


دروغ مانند برف است و هرچه آن را بگردانى بزرگتر مى شود

( مارتین لوتر )


دانستن بدون خواستن، توانستن به بار نمى آورد

( گوستاولوبون )


دهان زشتگوى را باید با خاموشى وقار بست

( فرانسیس بیکن )


دشمنت را دوست بدار، زیرا کسى بهتر از او اشتباهات تو را نمى گوید

( بنیامین فرانکلین )


هرگاه در راه، برترازخودى یا همچون خودى نیابى، آن بهتر که تنها راه روى

( بودا )


هرگز بردبارى را از دست ندهید، زیرا آخرین کلید است که در بسته را مى گشاید

( پاسکال )


سخن گفتن یک نوع احتیاج است ولى گوش دادن هنر

( گوته )


بعضى ها مى خوانند تا فکر کنند و این نادر است، بعضى دیگرمى خوانند تا بنویسند و این رایج است، بعضى هم مى خوانند تا حرف بزنند و این صفت اکثریت عظیمى است

(چارلزکالب کولتون)




به این جمله‌ی آخر کمی عمیقتر نگاه کنیم

جایگاه تکنیک و هنر در زندگی



دوستان عزیز امروز روز بسیار خوبی رو شروع کردم
خیلی پرانرژی هستم و از زمانی که برای سلام گفتن به خورشید برخاستم احساس میکنم که دنیا رو در دست دارم و مشکلات همانند ذرات غباری هستند که با اولین نسیم به نیستان سرمی گذارند. امیدوارم که شما هم روز و روزان بسیار بسیار خوبی در پیش داشته باشید.

زندگی٬ فقط یک پرده از کل نمایش زندگی ماست. زمین صحنه ا‌ست و هر یک از ما بازیگری هستیم که نقشی به عهده داریم. صحنه‌ی زندگی ما٬ بازی در بازی‌ست. هیچ چیز جدی نیست. پس بهتره که زیاد سخت نگیریم و بازیگوشانه به کار خود ادامه بدیم! وقتی سخت‌گیری در کار نباشه٬ همه چیز به خودی خود سامان می‌پذیره. سخت گرفتن در زندگی به این معناست که میخوایم از یک تکنیک برخوردار باشیم تا کارها رو سریعتر و بهتر به پیش ببریم.  
در تکنیک نباید غرق شد. اصلا برای زندگی کردن نیازی به مستغرق شدن در تکنیک نیست. چرا که در این صورت فقط بندی برای اسیر شدن٬ ساختیم. باید رها بود. تکنیک فقط سهم اندکی در کار خلاقانه داره. هنر٬ بسیار فراتر از تکنیکه. تکنیک امری‌ست مادی و زخمت٬ اما هنر به مثابه رایحه‌ایست که از گل تراوش میکنه و به مشام می‌رسه. آیا میشه رایحه رو در دست گرفت و به این سو و آنسو در حرکت بود؟ رایحه٬ گریزپا و فراره.
تکنیک داشتن امری جدا از هنرمند بودنه. تفاوت در اینه که هنرمند٬ همواره آگاهه که آن چیزی که در اختیار اوست٬ صرفا تکنیکه نه قدرت خلاقانه‌ی او. خلاقیت هنری٬ چیزیه جدا از تسلط بر تکنیک. اما کسی که فقط تکنیک در اختیار داره٬ هنر خود رود با تکنیکش یگانه میپنداره و جدایی خلاقیت و تکنیک رو فراموش میکنه. او خودش رو در تکنیک گم میکنه و امر بزرگ خلاق بودن و هنرمند بودن رو در بازی زندگی میبازه.
تکنیک را بکار بگیریم اما نگذاریم که که آن٬ هنر زندگی کردن را از ما سلب کنه. تکنیک رو به عنوان یک کارابزار در اختیار داشته باشیم نه به عنوان یک اصل.

خوشحالم میکنین که با نظراتتون و انتقاداتتون راهگشایی باشین برای بهتر زیستن


مراقب خودتون باشین

انسان نوین



تلقی گذشته از انسان٬ دیگه بیات شده. تلقی که بر مفهوم «یا این٬ یا آن» مبتنی است؛ یا مادیگرا یا مذهبی؛ یا اخلاقی یا ضد اخلاقی؛ یا قدیس یا گنهکار. این تلقی به یک گسست و شکاف ختم میشه و همین گسسته که موجبات روان پریشی انسان را فراهم میکنه. تمامی گذشته‌ی بشریت آلوده به میکروب بیماری این شکاف بوده. وقتی انسان به دو پاره تقسیم میشه٬ زندگی به جهنم بدل گشته و مفهوم پاره پاره‌ی انسان٬ سلامت و کمال را از او می‌گیره. هر پاره‌ی او علیه پاره‌ی دیگه اعلام جنگ می‌کنه. به این صورته که انسان٬ به عرصه نبرد بی‌امان دو پاره متخاصم وجود خود تبدیل میشه. این چیزیه که از گذشته‌های دور تا به امروز اتفاق افتاده.
یک درخت در تمامیت و کمال خودش می‌تونه گل بده و به بار بنشینه و انسان امروز درختیه که هنوز شکوفه نکرده. به قول شاعر شیرین سخن شیرازی: باید «طرحی نو در اندازیم» . برای اینکه عالمی نو و انسانی نوین که به تمامیت کمال خود برسه٬ داشته باشیم٬ و همواره بین «این و آن» سرگردان نباشیم باید تلفیقی
«هم از این و هم از آن» در وجودمون نقش ببنده. انسانی که هم زمینیه و هم آسمانی. آدمی که تمامیت هستی خود را می‌پذیره و آن را شقه شقه نمی‌کنه. عالم نو را انسان نو می‌آفرینه. اندیشه‌ی آدم نو٬ هم شاعر هم عارف و هم دانشمند خواهد بود. او شخصیتی قالبی نداره و به طور شگفت‌انگیزی خودشه.
انسان نوین٬ محصول محیط خویش نیست. و ساخته و پرداخته‌ی مشتی اعتقادات نسنجیده و بازیچه‌ی عده‌ای سیاستمدار زیرک و حریص نخواهد بود. درست همانند نوزادی که به دنیا می‌آید٬ یکپارچه است. انسان نوین دستخوش چگونگی تحمیل زیستن به خود نمیشه. از خود و در خود احساس گناه (بخاطر آنچه که از محیط به او روا شده) نمیکنه. او مغموم و در خود نیست بلکه ترانه خوانیست که زندگی رو به غزلخوانی سوق می‌ده. او دیگه انسان نما و برده‌ی محیط و شرایط نخواهد بود٬ بلکه به واقع انسان شده و اونهم یک انسان نو.
غرب از افراط در انباشتن اطلاعات علمی ملوله وشرق از افراط در آموزه‌های دینی. اکنون به بشریتی نیازه که علم و دین را به طور متعادل٬ در ابعاد وجودی خود داشته باشه. بی‌تردید٬ پلی که علم و دین رو به هم پیوند می‌زنه٬ هنره. به همین دلیل انسان نوین٬ عارف و دانشمندی هنرمنده. شعر٬ موسیقی٬ مجسمه سازی٬ نقاشی٬ تئاتر٬ سینما٬ معماری و ... هر یک پلی‌ست برای بودن هر آنچه که باید برای انسان بودن٬ باشه.
امیدوارم که از قالب شعار بیرون بیایم و هر کدوم از ما در فکر تحول جامعه بشری باشیم که برای این کار باید از خودمون شروع کنیم. از خودمون و از لحظه‌ای به نام اکنون.


مراقب خودتون باشین